بیا به کتاب وحی نگاهی نو بیاندازیم...

صدای «اقرا باسم ربک الذی خلق...»به گوش محمد می رسد و قلب محمد امین پر می شود از هراس؛محمد می داند که توان خواندن ندارد و خداوند تبارک و تعالی از او می خواهد که آیات حق را بر زبان جاری سازد.
و محمد می خواند به قدرت حق آیات حق را. چه عاشقانه لرزش قلبش را حس می کند و خدا را در می یابد در آن احساس پر معنا...
و امروز پس از گذشت چندین قرن از آن روز،بشریت عطش عشق دارد و مراد،جهان از ظلم و آتش پر شده و آنچه بسیاری از آن غافلند کلام الله است.راهنمای ما که می تواند انسان مدرن را از این منجلاب بیهودگی ها برهاند و او را به ابدیتی یکتا پیوند زند.
چه ثروتهایی که جز اندوه بر مالکانش هیچ نیاورده و چه دل هایی که از شدت کذب و دروغ دیگر چون سنگ،سخت گشته.بر سر انسان چه آمده؟
هزاران هزار متفکر و متخصص در سرتاسر جهان در جستجوی یافتن راهی برای نجات بشریت ،همه راهی آزموده اند جز اینکه پیام کائنات و طبیعت را در یابند.راه حل این زندگی را در فرمولهای پیچیده و غریب می جویند و نمی یابند.آنها در تاریکی به دنبال نوری هستند که هرگز در ظلمت تارشان نخواهند یافت.تکیه بر چه کرده اند و چگونه نمی اندیشند که خالق اینهمه زیبایی و عظمت ،خود، راه را نشانمان داده است؟؟؟
هنوز هم صدای کلام حق در گوش ها شنیده می شود و عشق الهی است که قلب ها را از زلال معنا لبریز می کند.
امروز سری به کتابخونه ی خونه یا محیط کارت بزن و برگی از آیات الهی را بر زبان و قلبت جاری ساز؛نور در چند قدمی است ،چشم هایت را به این زیبایی و عشق بگشا.

بررسی مصادیق تسبیح خداوند در قرآن

تسبیح
خداوند از آنچه می گویند برتر و منزه تر است.(1)
نک شنو از سرِّ او فی حبّک /معنی تسبیح بحمد ربّکسبّح/ یعنی از صفات غیر او/ کن منزه ذات او را مو به مو(2)
تسبیح در لغت
تسبیح به معنای حرکت سریع در آب یا هواست و به تعبیر دیگری،نام مهره های به رشته کشیده ای است که به هنگام ذکر در دست می گیرند.(3)«تسبیح»در فرهنگ قرآن مجید به معنای تنزیه و برداشتن حق تعالی از عیوب است.تنزیه الحق عن نقائص الامکان و الحدوث؛منزه داشتن حق جل وعلا باشد از نقایص امکان و نشانه های حدوث؛همچنان که تقدیس نیز به همین معناست.(4)
تسبیح در قرآن
در قرآن کریم،92 مورد مشتقات ریشه ی سبح به کار رفته که به 4 صورت مصدر ،فعل ماضی،فعل مضارع و فعل امر استعمال شده است.استعمال تسبیح در ساختمان سه گانه فعل بیانگر این است که تسبیح موجودات به زمان خاصی،اختصاص ندارد.2 نظریه اساسی درباره تسبیح موجودات وجود دارد :
الف) تسبیح موجودات ذی روح و ذی شعور ،حقیقی است،ولی تسبیح موجودات دیگر مجازی است و این موجودات آیتی بر وجود خداوند هستند و قرآن کریم از این موجودات به تسبیح تعبیر کرده است.
ب) موجودات علاوه بر اینکه آیت و نشانه ی حق تعالی هستند،همگی به صورت حقیقی مسبّح خواوند جلّ و علا می باشند و هر کدام با زبان مخصوص خود و متناسب با بهره ای که از وجود دارند به تنزیه ی خداوند مشغولند.قرآن کریم نظریه ی اخیر را تایید می کند و ما هم به بیان برخی از نمونه های آن می پردازیم :

1.تسبیح همه ی موجودات
«سَبَّحَ لِلّهِ ما فی السّمواتِ وَ الاَرضِ و هوَ العَزیزُالحَکیم»(5)هر چه در زمین و آسمانهاست ،همه به ستایش یکتا خدایی که مقتدر و حکیم است،مشغولند.آیه ی شریفه دلالت می کند بر تسبیح تمام موجودات، حتی نباتات و جمادات ،و تخصیص آن به ذوی العقول از احتجاب عقول ارباب عقول است.(6)
2.تسبیح رعد
«وَ یُسَبِّحُ الرَّعدُ بِحَمدِهِ وَ المَلائِکَهُ مِن خِیفَتهِ»(7)رعد و برق و همه ی قوای عالم غیب و شهود،همه از بیمِ قهر خدا به تسبیح و ستایش او مشغولند.رعد ،صدای پر طنین جهان طبیعت که ضرب المثل در عظمت صوت است،از آنجا که توام با پدیده ی برق است و هر دو در خدمت یک هدفند و خدمات با ارزش و حساب شده ای دارند،عملاً تسبیح گوی خداوندند و به تعبیر دیگر رعد زبان گویای برق است که حکایت از نظام آفرینش و عظمت خالق می کنند.(8)
3. تسبیح جبال با حضرت داوود
«وَ سَخَّرنا مَعَ داوُدَ الجِبالَ یُسَبِّحنَ وَ الطَّیرَ»(9)و کوهها و مرغان را به آهنگ تسبیح و نغمه ی داوود مسخّر او گرداندیم و این معجزات را ما پدید آوردیم.
4.تسبیح ملائکه
«وَ ترَیَ المَلائِکهَ حافِّینَ مِن حولِ العَرشِ یُسَبِّحونَ بِحمدِ ربِّهِم»(10)و ای رسول!در آن روز فرشتگان رحمت را مشاهده می کنی که گرداگرد عرش با عظمت خدا در آمده و به تسبیح و ستایش خداوند مشغولند.
5. وجوب تسبیح برای انسان
«لِتُومِنوُا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ و تُوقِّروهُ و تُسَبُّحوهُ بُکرةً وَ اَصیلاً»(11)تو خود با صالحان امّت به خدا ایمان آورده و دین او را یاری کنید و به تعظیم و جلالش،صبح و شام تسبیح گویید.

پی نوشت ها:
1. اسراء ،43
2. تفسیر قرآن،صفی علیشاه،تفسیر سوره طه،آیه 130،ص 462
3. فرهنگ فارسی عمید،حسن عمید،ص 394
4. قاموس قرآن،علی اکبر قرشی،ج 3،ص 212
5. حدید،آیه 1
6. چهل حدیث امام خمینی(ره)،ص 655
7. رعد،آیه 13
8. تفسیر نمونه،ناصر مکارم شیرازی،ص 157
9. انبیاء،آیه 79
10. زمر،آیه 75
11. فتح،آیه 9

مساجد؛سجده گاه مومنین ،به روایت تصویر



















photos by:Ahmed Shokeir,alfredogutierrezch ,Naeem Rashid ,aremac ,Lucie Debelkova

در سوگ بانوی دو عالم؛دخت نبی مکرم اسلام...

امروز روز شهادت بانویی است که تمام عالم در برابر عظمت روح بزرگ و بزرگوارش سر تعظیم فرود می آورند،او که برای پیامبر عظیم الشان اسلام هم مادر بود و هم فرزند،او که غبار از چهره ی غم دیده ی امیر المومنین می برد و او که بر مصیبت حسن و حسین و زینب پیش از تولدشان گریست و او که اسوه گشت تمام بانوان جهان را....
فاطمه علیهاالسلام آن بانوی بزرگ ما شهید شد و نه تنها شیعیان جهان، بلكه همه دوستان و آزادمنشان را عزادار ساخت. او زنی در خور احترام و بانویی نمونه‏ و بی‎مانند در جهان بشریت بود. عمری كوتاه داشت، ولی از همه ساعات و ایام آن در راه بندگی خدا، و نجات انسان‎ها از قیود و انحرافات استفاده كرد.
اینك مائیم و خاطرات فاطمه (علیهاالسلام)، مائیم و روح جهان و تلاش قرآنی فاطمه (علیهاالسلام) كه برای زنده داشتن آن خاطرات، سالانه هزاران مجلس وعظ سخنرانی برپا می‏سازیم و به یاد عظمت و بزرگواری‏های او احساس غرور می‏كنیم و جهت رنج‎ها و مصیبت‏های وارده بر او اشك‏ها می‏ریزیم و یا او را وسیله گرانقدری در پیشگاه خدا قرار داده و به عرض حاجت می‏نشینیم.
راه فاطمه (علیهاالسلام) تنها راه دیروز نبوده و نیست كه راه امروز است و هر روز. و تنها راه. شریعت خاص و آئینی ویژه نیست كه راه فطرت است و بدین سان در همه جای جهان قابل اجرا و عملی است. اگر ما راه فاطمه (علیهاالسلام) را راه اسلام می‏خوانیم بدان خاطر است كه در باور ما اسلام، آئین فطرت است. تعالیم آن با زمینه‏های فطری سازگار است و فاطمه (علیهاالسلام) آنچه را كه دارد از عطایای الهی است كه در سایه تطابق خود با اندیشه‏های اسلامی آن را به دست آورده است.

ما در مطالعه حیات فاطمه علیهاالسلام درس‎هائی می‏آموزیم كه از یك سو درس عبرت‎اند و از سوی دیگر در خور ثبت در تاریخ برای راه‎آموزی ما. و در ضمن این مطالعه با كسانی آشنا شدیم كه برای دستیابی به رتبه و مقام ظاهر و بزرگ و جلال و شكوه فاطمه علیهاالسلام را نادیده گرفته و خواستند از این راه به نوائی برسند ولی خدای آن را برای همیشه‏شان پذیرا نشد.
او محور درس‏هاست و در حیات شخصی، در عبادت و نیایش در كار و تلاش، در احساس تعهد و در انجام مسؤلیت، در تكلیف نسبت به خود و خدا و جامعه در هدفداری و در برنامه‏ریزی، در اعمال روش معین در امور، در نظارت اجتماعی، در امر به معروف و نهی از منكر و در مبارزه و حق‏طلبی.
او با عمل درس داد، درس توّلا و تبّرا، درس همرزمی با همسر در تعقیب هدف مشترك، درس صفا و اخلاص در كارها، درس انجام وظیفه هدایت برای زنان، درس كمك‎كاری برای مردم، درس زیر بازوگیری، درس بیان حق، درس از خود گذشتگی و ایثار، درس ثبات قدم در برابر متجاوزان و غاصبان، درس حجاب و پوشش، درس پرچم‎افرازی و گاهی پرچم ساختن مظلومیت، حتی پنهان کردن جنازه و قبر خود برای هشیار كردن.
- او دختری برای پدر است در احترام ‏پدر، رعایت حال او، دفاع از او، مهرورزی به پدر، رعایت شئون ‏او.
- او همسری است برای شوهر، هم‎شأن او، كفو او، دوستی با شوهر، همرزمی با او، همگامی با او.
- او مادری است برای فرزندان، مادری متعهد، درس‏آموز، مهربان، صمیمی و همراه، القاء كننده ایمان و اخلاق.
- او عضوی است برای جامعه، خود اهل احسان و خیر، اهل هدایت و ارشاد، تمام كننده حجت.
- و او الگوی مكتب محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) است.
و اوست که حالا به انتظار فرزند عزیزش مهدی(عج) است.

با کمک از بخشی از کتاب در مكتب فاطمه علیهاالسلام، دكتر علی قائمی، فصل 28.

حج؛ سفری به بیکرانه ی عشق الهی

پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : خداوند از هر چه آفريده است، برگزيده اى دارد ... امّا برگزيده او از سرزمينها مكّه، مدينه و بيت المقدّس است.
این پیام از پیامبر اکرم(ص) ما را به اندیشه ای عمیق فرو می برد،مکه،سرزمین پاکی که ابراهیم عاشقانه آنرا در اوج تبلور احساس بندگی زیر پایش به سجده گاه عاشقان مبدل ساخت؛سرزمینی که امروز هر انسانی در آن حضور می یابد لحظه لحظه در وجودش خدایی را می بیند که بی هیچ حجابی بر صحیفه ی قلبش تلالو یافته....


و حج سفری است به بارگاه مقدس الهی که در آن انسان به حقیقت بندگی را عاشقانه مزه مزه می کند و چه زیباست که این همه هیاهو و بیقراری دنیای دنی را به دیدار کعبه به یکباره بی ارزش می بینی و در برابر بیقراری روح و قلبت در برابر عظمت خداوند تسلیم گشتن....
وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِّلنَّاسِ وَأَمْناً وَاتَّخِذُواْ مِن مَّقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى وَعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَن طَهِّرَا بَيْتِيَ لِل طَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِو [به خاطر بياوريد] هنگامى كه خانه كعبه را محل بازگشت و مركز امن و امان براى مردم قرار داديم‏! و [براى تجديد خاطره‏،] از مقام ابراهيم‏، عبادتگاهى براى خود انتخاب كنيد! و ما به ابراهيم و اسماعيل امر كرديم كه‏: (خانه مرا براى طواف‏كنندگان و مجاوران و ركوع‏كنندگان و سجده‏كنندگان‏، پاك و پاكيزه كنيد !)(آیه125 سوره بقره)


و در آیات کلام الله مجید می خوانیم:
«همانا نخستين خانه اى كه براى مردم نهاده شد، همان است كه در بكّه است، فرخنده و هدايت براى جهانيان است».«و اين كتابى است فرخنده كه نازلش كرديم، تصديق كننده آن چه پيش روى آن است و تا بيم دهى (مردمِ) امّ القرى را و كسانى را كه اطراف آنند. و كسانى كه به آخرت ايمان دارند به اين (كتاب) هم ايمان دارند و نسبت به نمازشان مراقب و نگهدارند».«و اوست آن كه دست هاى آنان (مشركان) را از شما بازداشت و دست هاى شما را از آنان در وادى مكّه، پس از آن كه بر آنان پيروزتان ساخت (بازداشت) و خداوند به آن چه مى كنيد، بيناست».



نام هاى مكّه در قرآن كريم
نام مكّه تنها يك بار در قرآن آمده است، ولى از اين شهر با نام هاى ديگر در چهارده آيه ياد شده است كه عبارت اند از: «بكّه»، «اُمّ القرى»، «البلد»، «البلد الامين»، «البلدة»، «الحرم» و نام هايى مانند: «قريتك»، «من القريتين» و «واد غير ذي زرع» .
نام هاى مكّه در روايات
در روايات اهل بيت عليهم السّلام به پنج نام از نام هاى اين سرزمين مقدس، اشاره و وجه نامگذارى نيز بيان شده است كه عبارت اند از: «مكّه»، «بكّه»، «اُمّ القرى»، «البسّاسة» و «اُم رحم» .روايات، دو وجه نامگذارى به «مكّه» را بيان نموده اند: نخست به سبب گستردن زمين از شهر مكّه و ديگر به جهت كف و سوت زدن عرب جاهلى هنگام زيارت كعبه.و در وجه نامگذارى به «بكّه»، برخى روايات به اين نكته اشاره كرده اند كه اين اسم، در واقع، نام محلّ كعبه است و هر گاه براى شهر مكّه به كار رود، از قرينه هاى سخن، مى توان پى برد كه مقصود اصلى گوينده، گرداگرد كعبه در مسجد الحرام مى باشد و اين با ريشه لغوى آن نيز سازگار است، زيرا «بكّ» به معنى ازدحام است و آن در پيرامون كعبه مى باشد.وجه نامگذارى به ديگر نام ها در روايات باب گذشت.نام هاى مكّه نزد تاريخ نگاران و زبان شناسانكمتر شهرى به اندازه مكّه شاهد اين همه بحث و نظر در تعداد نام ها و اشتقاق آن ها نزد مورّخان و زبان شناسان بوده است، تا آن جا كه برخى موّرخان بيش از سى نام براى آن بر شمرده اند و گفت وگوها و نظرهاى گوناگونى ميان زبان شناسان در ارتباط با اصل اشتقاق بيشتر نام هاى آن به ويژه مكّه و مدينه، پديد آمده است.ولى با توجه به آن چه كه از روايات اهل بيت عليهم السّلام در اين بحث آمد، نياز به درازگويى و آوردن گفته هاى آنان نيست و تنها به ذكر برخى ديگر از نام هاى مهمّ مكّه مكرّمه بسنده مى كنيم، همچون «المعاد»، «الصلاح»، «كوثى»، «الحاطمة»، «الرأس» و «القادس» .شايد سبب فراوانى نام هاى مكّه، اهميّت آن نزد همه قبيله هاى گوناگون عرب باشد كه هر يك با نام خاصّى از اين نام ها، آن را مى شناختند.

فضيلت مكّه
«پروردگارا! من از ذريّه و فرزندانم در بيابانى خشك، كنار خانه تو ساكن ساختم، پروردگارا تا نماز بر پا دارند. پس دل هاى مردم را علاقه مند آنان كن و از ثمرات، به آنان روزى بخش، باشد كه سپاس گويند».«و گفتند: اگر همراه تو هدايت را پيروى كنيم، از سرزمين خود ربوده خواهيم شد. آيا ما حرمى ايمن را براى آنان فراهم نياورديم كه بهره هاى هر چيز به سوى آنان آورده مى شود، كه رزقى از سوى ماست؟ ولى بيشترشان نمى دانند».«همانا فرمان يافته ام كه پروردگار اين خانه را بپرستم كه آن را گرامى داشته است و هر چيزى براى اوست».«سوگند به اين شهر، در حالى كه تو در آن سكونت گزيده اى».
ويژگى هاى مكّه
الف ـ احترام (ايمنى هر ترسانى كه وارد آن شود)
«وآنگاه كه ابراهيم عليه السّلام گفت: پروردگارا! اين را شهرى ايمن قرار بده و مردم آن را از ميوه ها روزى عطاكن، آنان را كه به خدا وروز واپسين ايمان آورند. (خداوند) گفت: وهركس كفر ورزد، اندكى او را برخوردار مى كنم، سپس او را گرفتار عذاب دوزخ مى سازم و بد سرانجامى است».«در آن نشانه هايى روشن و روشنگر است؛ مقام ابراهيم و هر كس وارد آن شود ايمن خواهد بود . و براى خداست بر مردم آهنگ آن خانه، هر كس كه راهى به سوى آن داشته باشد و هر كس ناسپاسى كند، همانا خداوند از جهانيان بى نياز است».«آيا نديدند كه ما حرمى ايمن قرار داديم، در حالى كه مردم از اطرافشان ربوده مى شوند؟ پس آيا به باطل ايمان مى آورند و به نعمت خدا ناسپاسى مى كنند؟»«سوگند به انجير و زيتون و طور سينا و سوگند به اين شهر امن».
ب ـ آن چه انجامش در مكه، حرام است
شكستن امنيّتقـرآن«و آنان (مشركان) را هر جا يافتيد، بكشيد و از همان جا كه بيرونتان كردند، بيرونشان كنيد. و فتنه، شديدتر از كشتن است و با آنان كنار مسجدالحرام نجنگيد تا آن كه آنان با شما در آن جا بجنگند. پس اگر آنان با شما جنگيدند، آنان را بكشيد. كيفر كافران اينگونه است».

همانا در این امور متفکران را دلایل روشنی بر قدرت آفریدگار است ...

" خداست آن ذات پاکی که آسمان ها را چنان که می نگرید بی ستون برافراشت ٬ آنگاه با کمال قدرت عرش را در خلقت بیاراست و خورشید و ماه را مسخر خود ساخت که هرکدام در وقت خاص و مدار معیین به گردش آیند ٬ امر عالم را با نظامی محکم و آیات قدرت را با دلایلی مفصل منظم ساخت ٬ باشد که شما بندگان به ملاقات پروردگار خود یقین کنید "
" و اوست خدایی که بساط زمین را بگسترد و در آن کوه ها برافراشت و نهر ها جاری ساخت و از درختان هرگونه میوه پدید آورد و در زمین همه چیز را جفت بیافرید و شب تار را به روز روشن بپوشانید ٬ همانا در این امور متفکران را دلایل روشنی بر قدرت آفریدگار است "( آیات ۲ و ۳ سوره مبارک رعد )




هرچه در زمین و آسمان است ٬ همه به تسبیح و ستایش خدای یکتایی که مقتدر و حکیم است مشغولند . آن خدایی که آسمان ها و زمین همه ملک اوست . او خلق را زنده می گرداند و باز می میراند ٬ اوست که در عالم بر همه چیز تواناست ٬ اول و آخر هستی و پیدا و نهان وجود همه اوست ٬ و او. به همه اور عالم داناست ٬ اوست خدایی که آسمان ها و زمین را در شش روز آفرید آنگاه به تدبیر عرش پرداخت ٬ و او هرچه در زمین فرو رود و هرچه برآید و آنچه از آسمان نازل شود و آنچه بالا رود همه را می داند ٬ و هرکجا باشید او با شماست و به هرچه کنید ا به خوبی آگاه است ٬ آسمان ها و زمین همه ملک اوست و رجوع تمام امور عالم به سوی اوست ٬ شب را در پرده زرین روز پنهان کند و روز را در خیمه ی سیاه شب پنهان دارد ٬ و به اسرار دل های خلق هم او آگاه است . . . " ( سوره مبارک حدید )

قسم به صبحگاه و قسم به ده شب و قسم به حق جفت که حق کلیه موجودات عالم است و قسم به حق فرد که ذات یکتای خداست . و قسم به شب تار هنگامی که به روز روشن مبدل شود ٬ آیا در این امور که قسم به آنها یاد شد نزد اهل خرد لیاقت سوگند نیست ؟ البته که هست . . . ( سوره مبارک فجر )






لسان الغیب،حافظ شیراز چه زیبا از عشقی الهی سروده...

حافظ ؛غزل سرای بی نظیر ایرانی،همیشه در ابیاتش اشاره به عشقی ابدی داشته و در بسیاری از ابیاتش می توان به زیبایی شاهد اشاره ی او به قرآن مجید و آیاتش ،بود.
حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان/ این نقش ماند از قلمت یادگار عمر
همه ی ما ایرانیان ارادتی خاص به این شاعر پر آوازه داریم و احتمالا بسیاری از شما هم در غزلیات پر شورش رد پایی از کلام حق را دیده و خوانده باشید و از این اشارات زیبا و پر معنا حظّ وافری برده باشید.
امروز تصمیم دارم شما را هم با برخی از اشعار لسان الغیب که در آن به آیات کلام الله مجید اشاره شده،آشنا کنم؛اگر چه مطمئنم دوستان بسیاری این اشعار را مطالعه کرده اند...

خواجهٔ شعر فارسی، شمس‌الدین محمد حافظ Tكه قرآن را در سینه داشته و آن را با چهارده روایت از برمی‌خوانده و تقریباً در همهٔ عمر خویش با آن سروسرّی داشته و بهتر از هركس لطایف حكمی را با نكات قرآنی جمع كرده است.

دام سخت است مگر یار شود لطف خدای
ورنــه آدم نبـرد صـرفـه زشیـطــان رجیـم
دیوان، ص386
یاد‌آور سخن حضرت یوسف‌(ع): «اِنَّ النَّفْسَ لاَمّارَة بِالسُّوءِ إِلاّ ما رَحِمَ رَبّی؛ نفس، فراوان ما را به بدی می‌خواند [و دامهای سخت در راه ما می‌گسترد] مگر یار شود لطف خدای».(1)


حافظا خلد برین خانهٔ مــوروث مــن است
انـدر ایـن مـنـزل ویـرانـه نشیمن چـه كنـم
دیوان، ص364
«خلد برین خانهٔ موروث من است» بنیاد گرفته از آیاتی است كه بهشت را میراث نیكان و پاكان دانسته، مانند؟ «تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ كانَ تَقِیّا؛ این است بهشتی كه به بندگان پارسای خویش میراث می‌دهیم»(2)؛ «وَتِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتی اُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُم تَعْمَلون؛ این است بهشتی كه در برابر آنچه كردید، به ارث می‌برید»(3)؛ «اُولئكَ هُمُ الوارثُون. اَلَّذِینَ یَرِثُونَ الفِرْدوسَ هُمْ فِیها خالِدون؛ اینانند [اشاره به مؤمنان] میراث برانی كه بهشت را به ارث می برند و در آن‌جاودانه‌اند»(4)
از نـامـهٔ سیــاه نـتـرسـم كـه روز حـشـر
با فیض فضل او صد از این نامه طی كنم
دیوان، ص367
بنیاد گرفته از آیاتی چون: «لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعاً…؛ از بخشایش خدا نومید مباشید كه خدا همهٔ گناهان را می‌بخشاید».(5)

خونم بخور كه هیچ ملك با چنان جمال
از دل نـیـایـدش كـه نـویـسـد گنـاه تـو
دیوان، ص423
بنیاد گرفته از آیهٔ: «وَاِنَّ عَلَیْكُمْ لَحافِظینَ. كِراماً كاتِبِین. یَعْلَمُونَ ما تَفْعَلون؛ همانا كه نویسندگان بزرگوار، شما را می‌پایند و آنچه را می‌كنید می‌دانند».(6)

حالی درون پرده بسی فتنه می‌رود
تا آن زمان كه پرده برافتد چها كنند
دیوان، ص 211
«آن زمان كه پرده برافتد» ترجمه واری است از این گزارهٔ قرآنی در وصف قیامت، «یَوْمَ تُبْلی السَرائِر؛ روزی كه پرده‌ها برافتد».(7)

آسمان بار امانت نتوانست كشید
قرعهٔ كـار به نـام من دیوانـه زاند
دیوان، ص198
بنیاد گرفته از آیهٔ معروف امانت: «إِنّا عَرَضْنا الأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ والاَرضِ وَالْجِبالِ فَاَبَیْنَ اَنْ یَحْمِلْنَها وَاَشْفَقْنَ مِنْها وَحَمَلها الإنسانُ اِنَّهُ كانَ ظَلوماً جَهُولاً؛ ما امانت را برآسمان‌ها و زمین و كوه‌ها عرضه كردیم. از پذیرش آن سرتافتند و بیم كردند و انسان آن را برداشت كه ستمكار و نادان بود».(8)

گرت هواست كه معشوق نگسلد پیوند
نـگــاه دار ســر رشـتـه تـا نـگـه دارد
دیوان، ص140
الهامی از آیهٔ: «اَوْفُوا بِعَهْدی اُوفِ بِعَهْدِكُمْ؛ به پیمان من وفادار مانید تا به پیمان شما وفادار مانم».(9)

بـه مهلـتـی كه سـپـهرت دهــد زراه مــرو
تو را كه گفت كه این زال ترك دستان گفت
دیوان، ص108
«مهلتی كه سپهرت می‌دهد» كم و بیش همان است كه در زبان قرآن املاء، امهال و استدراج خوانده شده و نمونه‌ای است از مكر خداوند با آنان كه از او روی می‌گردانند و چشم از آیات او فرو می‌پوشند، این مكر بدین گونه است كه خداوند به آنها میدان مهلت می‌دهد ( املاء و امهال) و همان گونه كه آنها به تدریج و آهسته آهسته ( استدراج) برگناهان خویش می‌افزایند، خداوند نیز به تدریج به شیوه‌ای كه گمانش را نمی‌برند فرو می‌گیردشان و از این‌جاست كه این میدان و مهلت دادن سخت به زیان آنهاست: «وَلا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ كَفَرُوا اَنَّما نُمْلی لَهُمْ خَیر لأَنْفُسِهِمْ اِنَّما نُمْلی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَلَهُمْ عَذاب مُهین؛ مبادا كافران بپندارند، اگر به ایشان مهلت و میدان داده‌ایم به سود آنهاست، به آنان مهلت داده‌ایم تا برگناهان خویش بیفزایند و آنها راست عذابی خواری بخش»(10)؛ «وَالَّذینَ كَذَّبوا بِآیاتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُون. واُمْلی لَهُم اِنَّ كَیْدِی مَتین؛ آنان را كه آیات ما را دروغ شمردند به شیوه‌ای كه در نیابند، آرام آرام فرو می‌گیریم و به آنان مهلت و میدان می‌دهیم. همانا كه مكر من متین و استوار است».(11)

در این مقام مجـازی بجز پیاله مگیر
در این سراچهٔ بازیچه غیر عشق مبار
دیوان، ص276
«سراچهٔ بازیچه» كه كنایه‌ای از دنیاست،برگرفته است از آیهٔ: «اِنّما الْحَیاةُ الدُّنیا لَعِب وَلَهْو؛ همانا كه زندگی دنیا بازیچه و بیهوده است».(12)
ضمناً در این بیت تعبیر «مقام مجازی» كه آن نیز كنایه از دنیاست برگرفته است از روایت «اِنّما الدُّنیا دارُ مَجاز والآخرةُ دارُ قَرار؛ همانا كه دنیا سرای گذر است و آخرت سرای قرار»(13)

جهان و هرچه در او هست سهــل و مختصر بدار
زاهــل مـعــرفـت ایـن مـخـتـصـر دریـغ مــدار
دیوان، ص262
مصرع نخست ترجمه واری است از آیهٔ «مَتاعُ الدُّنیا قَلیلٔ؛ كالای دنیا اندك است».(14)
مـرو بـه خـانـهٔ اربـاب بی مـروّت دهـر كه گنج عافیتت در سرای خویشتن است
دیوان، ص57
مصرع دوّم بنیاد گرفته است برتأویل عرفانی از آیهٔ «وَفی اَنْفُسِكُم اَفَلا تُبْصِرون؛ و در درون شماست، نمی‌بینید!».(15) كه برپایهٔ آن انسان را از سیر آفاق به سیر انفس فراخوانده‌اند و گمشدهٔ او را نه در بیرون كه در درون او دانسته‌اند، از زبان عین القضات همدانی بشنویم: «راه خدای تعالی در زمین نیست، در آسمان نیست. بلكه در بهشت و عرش نیست، طریق اللّه در باطن تو است «و فی انفسكم» این باشد، طالبان خدا، او را در خود جویند، زیرا كه او در دل باشد و دل در باطن ایشان باشد».(16)
بیت حافظ را بسنجیم با این بیت‌ها:
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
از خود بطلب هرآنچه خواهی كه تـویی
نجم دایه، مرصاد العباد، ص2
من چرا گرد جهـان گردم چـو دوست
عطار، دیوان، ص68
عارفان را شمع و شاهد نیست از بیـرون خویش
خون انگوری خورده با ده‌شان هم خون خویش
مولوی، دیوان شمس 3/98
در جهان بیهوده می‌جستم تو را
خود تو در جان عراقی بـوده‌ای
كلیات، ص270

سپر سپهر و دور قمر را چه اختیـار
در گردشند برحسب اختیار دوست
دیوان، ص 84
طنز و طعنی انكار آمیز بركسانی كه «سپر سپهر و دور قمر» را زمینه ساز رویدادهای این جهان می‌دانستند، بنیاد گرفته بر پایه و پشتوانهٔ آیاتی چون: «وَالشَمْسَ والقَمَرَ والنُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِاَمْرِهِ؛ و [آفرید] خورشید، ماه و ستارگان را كه مسخّر فرمان اویندند».(17)
بیت حافظ را بسنجیم با این بیت‌ها:
از روزگـار نیـك و بـد خـویشـتن مـدان
كز ایزد است نیك و بد از روزگار نیست
مسعود سعد، دیوان 1/106
گـیـتـی و آسـمــان گیـتـی گــرد بــر در تــو زنـنـد بــردا بــرد(18)
هركسب نقـش بنـد پـردهٔ او است همه هیچند كـرده كـردهٔ تـو است
بـد و نیـك از ستــاره چــون آیـد كـه خـود از نـیك و بد زبـون آیـد
نظامی، هفت پیكر، ص4
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. یوسف، آیهٔ 53‌.

2. مریم، آیهٔ 63‌.

3. زخرف، آیهٔ 72‌

4. مؤمنون، آیهٔ 10 و11‌‌.

5. زمر، آیهٔ 53‌.

6. انفطار، آیهٔ10 ـ 12‌.

7. طارق، آیهٔ 9‌‌.

8. احزاب، آیهٔ 72‌.
9. بقره، آیهٔ 40‌.

10. آل‌عمران، آیهٔ 178‌.

11. اعراف، آیهٔ 182 ـ 183‌.

12. محمّد، آیهٔ 36 و چند جای دیگر.
13. نهج البلاغه، به كوشش صبحی صالح، ص320‌.

14. نساء، آیهٔ 77‌.

15. ذاریات، آیهٔ 21‌.
16. تمهیدات، به كوشش عفیف عسیران، ص287‌.

17. اعراف، آیهٔ 54‌‌. 18. «بردار برد زان» یعنی غلامی و خدمتكاری كردن.

نگاه اسلام به زن در کلام علامه طباطبائی

زنان در جامعه های قبایلی :
در ملتهای باستانی که روش اجتماعی آنها قانونی با دینی نبوده وتنها به آداب و رسوم قومی زندگی می کر دند زن انسان حساب نمی شد بلکه با او رفتار یک حیوان اهلی را می نمودند.انسان از نخستین روزی که حیوان اهلی را یکی پس از دیگری اسیر خود می ساخت و به تعلیم و تربیتش می پرداخت تا منافع خویش را تامین کند.و زن را نیز به همین ترتیب برای استفاده خود می خواست و زن را در جامعه نگاه می داشت و از وی دفاع می نمود و کسی که به او تجاوز می کرد مجازات می شد ولی نه برای اینکه انسان است و عضوی از جامعی حساب می شود.بلکه برای آن زنده بماند تا بازیچه شهوت مردان شود و برای اهل خانه یعنی مردان غذا تهیه نماید و در اقوام ساحل نشین ماهی شکار کند و در مواقع لزوم مخصوصا قحطی از گوشت وی تغذیه نمایند.زن در خانه پدر همین حال را داشت تا تحویل شوهر داده می شد ولی نه به انتخاب خودش بلکه به دستور پدر و آن نیز نوعی فروش بود نه ازدواج.زن در خانه پدرتابع پدر ودر خانه شوهر تابع شوهر وخداوند خانه می توانست آن را بفروشد یا ببخشد واگر از وی گناهی سر می زد حق داشت هر گونه مجازاتی را که صلاح بداند حتی کشتن را اجراء نماید.
زن در جامعه سلطنتی :

در جامعه متمدن سلطنتی مانند ایران وروم گرچه حال زن بهتر از جامعه های دیگر بود و بکی از مالکیت محروم نمی شد اما باز آزادی کامل نداشت سرپرست خانه ای که زن در آن زندگی می کرد مانند پدر برادر یا شوهر بر وی حکومت مطلق داشت که به هر کس که دوست داشت عقد ببندد یا عاریه دهد و... در بعضی کشورها زن خویشاوندی طبیعی نداشت و مردها با محارم خود ازدواج می کردند.روی هم رفته در این جامعه زن عضوی ضعیف و ناقص شمرده می شد و باید تحت سرپرستی مرد اراده می شد وهرگز استقلالی نداشت ومانند اسیر جنگی بود که تا آزاد نشده باید در بردگی دشمن بماند و زن هرگز امید آزادی نداشت.

زن در جامعه دینی :
در جامعه های دینی نه بیشتر از آنچه در جامعه های دیگر بود روی خوش به زنان نشان نمی دادند و حقوقی برای آنها قایل نبودند تورات فعلی یهود تلخ تر از مرگ معرفی نموده و از کمال نا امید می شمارد ودر مجمع جهانی فرانسه که چند سال پیش از بعثت پیامبر (ص) منعقد شد روحانیان مسیحی پس از برسی کامل حال زنان حکم صادر نمودند که زن انسان است ولی برای خدمت مرد آفریده شده.ودر همه جامعه ها فرزندان تابع پدر بودند نه مادر و پایه نسب از پدران درست می شد .نظر اسلام در خصوص زن :روزی خورشید اسلام در افق بشریت سر زد زن همان موقعیت داشت که اجمالا گفته شد.جهان آن روز در خصوص زن جز یک مشت افکار خرافی و نادرست چیز دیگری نداشت و مردم برای این طبقه حقی قایل نبودند.اسلام با تمام قوا با این افکار مخالفت کرده وبرای زن حقوقی را معین کرده :
1- زن یک انسان واقعی است و از یک جفت انسان نر ماده آفریده شده و خصایص ذاتی انسان را دارد و در مفهوم انسانیت مرد بر او امتیازی ندارد که خدای متعال می فرماید : ( یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر وانثی)
2- زن مانند مرد عضو کامل جامعه است وشخصیت حقوقی دارد.
3- زن چنانچه خویشاوندی طبیعی دارد خویشاوندی رسمی قانونی نیز دارد.
4- دخترفرزند است چنانچه پسر فرزند است و در نتیجه ارث می برد.
5- زن استتقلال فکری دارد و می تواند در زندگی خود تصمیم بگیرد و در حدود شرعی به انتخاب خود شوهر کند.
6-مرد نسبت به زن حق هیچگونه تحکم و تعدی ندارد وهر تعدی که در مورد مردان قابل تعقیب است در مورد زن نیز قابل تعقیب است.
7- زن شخصیت معنوی دینی دارد واز سعادت اخروی محروم نیست نه آنچنان که غالب ادیان زن را مانند یک شیطان نومید از رحمت خدا می نماید.خدای متعال در کلام خود می فر ماید :( من عمل صالحا من ذکر او انثی و هو مومن فلنحیینه حیاة طیبة و لنجزینهم اجرهم باحسن ما کانو یعملون )( انی لا اضیع عمل عامل منکم من ذکر او انثی )( یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر او انثی و جعلناکم شیوبا و قباثل لتعارفو ان اکرمکم عند الله اتقیکم )

منبع :کتاب آموزش دین (علامه سید محمد حسین طباطبائی)

آداب خوردن و آشامیدن به بیان دین مبین اسلام

همه ی ما مسلمانان علاقه مند هستیم که در تمام موارد زندگی روزمره از آداب و رفتارهای زندگی اجتماعی تا زندگی خصوصی خود از دستورات دین اسلام پیروی کنیم.یکی از مهمترین موارد آداب خوردن و آشامیدن است که دین اسلام موارد بسیار جالبی از آن را بیان نموده است که اشاره به آنها بسیار ارزشمند است.
رعایت دستورهای بهداشتی در خوردن و آشامیدن، یکی از مهم ترین عوامل سلامت،شادابی و طول عمر است.اگر مردم بدانند که چه باید بخورند، چه اندازه بخورندو چگونه بخورندو نیز دانستۀ خود را به کار ببندند، بی تردید، بیشتر بیماری ها از جامعۀ بشری رخت برخواهد بست و انسان ها لذت و طراوت زندگی را خواهند چشید.


نخستین نکته برای رعایت دستورهای بهداشتی دربارۀ خوردن، توجّه به این حقیقت است که در نظام آفرینش،«خوردن»، ابزاری برای زندگی است، نه آن که زندگی، ابزاری برای خوردن؛ چنان که در حکمتی منسوب به امام علی(ع) آمده است:
لا تَطلُبِ الحَیاةَ لِتَأکُلَ، بَل اطلُبِ الأَکلَ لِتَحیا؛
زندگی را برای خوردن مخواه؛ بلکه خوردن را برای زندگی بخواه.
بسیاری از مردم ـ اگر نگوییم بیشتر آنان ـ سلامت، شادابی و زندگی خود را فدای شکم خود می کنند.از این رو، هیچ گاه به فکر این نیستند که چه بخورند، چگونه بخورند و چه اندازه بخورند. پس، هر چه را مزۀ بهتری دارد، به هر اندازه که میل دارند و به هر شکلی که پیش بیاید، مصرف می کنندو بدین سان، گرفتار انواع بیماری ها می شوند، چنان که امام علی(ع) می فرماید:
مَن غَرَسَ فی نَفسِهِ مَحَبَّةَ أََنواعِ الطَّعامِ، اجتَنی ثِمارش فُنونِ الأَسقامِ؛
هرکس در دل خود، درخت علاقه به انواع غذاها را بکارد، میوۀ گونه های ناتن درستی را می چیند.
رهنمود های اسلام در این زمینه، فوق العاده مهم و ارزشمندند وبا در نظر گرفتن عصر صدور آنها، معجزۀ علمیی پیشوایان دین، محسوب می شوند.در این باره، توجّه به دو نکته، دارای اهمیّت است:
1.رهنمودهای اسلام دربارۀ خوردن، تنها سلامت جسم را تضمین نمی کنند؛بلکه تضمین کنندۀ سلامتِ هم جسم و هم جان انسان هستند.
2.از آن جا که عقل و علم، بر همۀ رازهای آفرینش احاطه ندارند،چه بسا حکمت برخی از رهنمودهای اسلام برای دانش امروز،مجهول باشد؛ ولی بی تردید، این،
به معنای بی دلیل بودن آن رهنمودها نیست، چنان که فلسفۀ شماری از احکام
اسلام، در گذشته مجهول بود و امروزه علم به راز آنها پی برده است.
و اینک، اشاره ای کوتاه به آن رهنمودها:
یک.مهم ترین رهنمود
نخستین و مهم ترین رهنمود اسلام دربارۀ موادّ غذاییِ مورد مصرف، این است که «حلال» باشند،بدین معنا که:
اولا":آنچه انسان مصرف می کند، باید از راه مشروع، تهیّه شده باشد.غذایی که از راه نامشروع و تجاوز به حقوق دیگران تهیّه گردد، هر چند ممکن است برای سلامت جسم،ضرر نداشته باشد؛امّا بی تردید برای سلامت روان ،زیانبار است.
ثانیا": غذایی انسان باید از«طیّبات(آنچه پاک است)»تهیّه شده باشد.بر اساس
این رهنمود، انسان نباید غذاهایی را که طبع تودۀ مردم، از آن نفرت دارد، یا
اسلام، خوردن آن را ممنوع دانسته(مانند:گوشت مردار یا گوشت حیوانات حرام گوشت) مصرف کند، هر چند که تجاوز به حقوق دیگران نباشد.
ثالثا": غذا برای کسی که مصرف کننده است،نباید زیانبار باشد. توضیح،این که:ممکن است غذایی،برای یک نفر مفید باشد؛امّا برای دیگری،به دلیل آن که بیماراست، زیانبار باشد.
رابعا": غذا برای جان انسان و یا جامعه نبایدمَفسده داشته باشد.توضیح، این که:
ممکن است غذایی حلال باشد و برای جسم هم زیانبار نباشد، لیکن چگونگی مصرف آن،برای جان و یا جامعه مفسده داشته باشد(مانند:غذا خوردن در ظروف طلا و نقره، یا غذاخوردن از سفره ای که مشروبات الکلی در آن قرار دارد).خوردن این گونه غذاها نیز در اسلام،ممنوع شناخته شده است.
دو.دو وعده غذا خوردن در شبانه روز
در روایات اسلامی، برای تداوم سلامت و شادابی انسان، خوردن دو وعده غذا در صبح و شام ،توصیه شده است.اهل بهشت نیز که ددر دار السلام،جاوید هستند،
در همین دو وعده، غذا می خورند:«وَلَهُم رِزقُهُم فِیهَا بُکرَةً وَ عَشِیّاً؛ودر بهشت، هر صبح و شام، روزی آنان آماده است».(مریم:آیۀ62)
سه. توصیه به کم خوری

پیشوایان دین، ضمن تأکید بر کم خوری، منافع فراوانی برای آن ذکر کرده اند؛
مانند:تداوم سلامت بدن، صفای اندیشه، نورانیّت دل،رهایی از دام شیطان،بهره گیری از ملکوت هستی، نزدیکی به خداوند متعال و استفادۀ بهتر از عبادت پروردگار.
چهار. خطرپُرخوری
برعکس،پُرخوری،از منظر احادیث، به شدّت نکوهیده است.پُرخوری،از سلامت می کاهد،و شهوت را می افزاید،بدن را بدبو میکند و زمینه را برای انواع بیماری های جسمی و روحی،فراهم می سازد.پُرخوری،جوهر نفس راتباه می کند،به نیروی تقوا(پرهیزگاری)وورع(خویشتن داری)ضربه می زند، حجاب تیز هوشی است،ودل را سخت و تاریک می سازد.
پنج.مقدار خوراک مفید
برای پیشگیری از زیان های پُرخوری و بهره گیری از منافع کم خوری،پیشوایان اسلام توصیه کرده اند که انسان،پیش از آن هنگام که اشتها دارد،چیزی نخورد وقبل از آن که اشتهایش کاملا"از بین رفته،از خوردن، دست بکشد:«کُل وَ أَنتَ تَشتَهی، وَأَمسِک وَأَنتَ تَشتَهی».
شش.برترین خوراکی و بهترین سفره
از منظر روایات اسلامی،برترین غذاها، غذایی است که دارای چند ویژگی باشد:
اوّل،آن که:از دست رنج خودِ فرد،تهیّه شده باشد؛
دوم،آن که:خانوادۀ او آن را دوست داشته باشند؛
سوم،این که:بوی آن ،موجبآزار دیگران نباشد.
بهترین سفره ها نیز پاکیزه ترین،حلال ترین وساده ترین آنهاست؛سفرها ای که
انواع غذاهای رنگارنگ وگران قیمت ـ که اهل بیت(ع)از مصرف آنهابه خدا پناه می بردند ـ بر آن چیده نشده باشد.
هفت.آداب سُفره

آدابی که پیشوایان اسلام برای حضور بر سفرۀ غذا توصیه کرده اند،عبارت اند از :
بودن سبزیجات در سفره، شستن دست ها و خشک نکردن آنها با حوله، درآوردن کفش ها،نشستن بر سر سفره با فروتنی، گرامی داشتن نان، سهیم کردن ناظر
(اعم از انسان و حیوان)در غذا و آخرین ادب،صدقه دادن از آن غذا و یا همانند آن.
هشت.آداب غذا خوردن
آداب غذا خوردن، به چند بخش، تقسیم می شود:
بخش اوّل.مواردی که باید هنگام خوردن غذا رعایت شوندوآنها عبارت اند از:
الف.تدبّر در این که انواع خوراکی های مورد نیاز انسان، چگونه در نظام آفرینش پدید آمده اند؟وچه عواملی دست به دست هم داده اندتا آنچه در سفره نهاده شده، آماده گردد که اکنون می توان با میل و اشتها از آن استفاده نمود.
ب.آغاز کردن خوردن با نام و یاد آفریدگار مهربان که انواع غذاهای مفید رابرای تأمیننیازهای انسان، در نظام آفرینش قرار داد.نیز تکرار نام خدا به هنگام خوردن هر نوع غذا، و تکرار آن هرگاه که در میان غذا خوردن، سخن گفته شود،وهمچنین شکر گزاری فراوان در هنگام خوردن.
ج.آغاز کردن غذا با نمک، البتّه در صورتی که خوردن نمک برای انسان ضرر نداشته باشد.
د.آغاز کردن از سبُک ترین غذاها.
ه.نخوردن غذای داغ و خوردن غذای نیم گرم، پیش از آن که سرد شود.
و.خوردن با دست راست.
ز.کوچک گرفتن لقمه.
ح.خوب جویدن غذا.
ط.طولانی کردن نشستن بر سر سفره.
ی.گرامی داشتن نان و نگذاشتن آن زیر ظرف غذا.
ک.استفاده کردن از آنچه از سفره می ریزد.این،برایوقتی است که غذا در منزل میل می شود، آن هم در صورتی که آلوده نشده باشد؛ ولی اگر کسی در صحرا غذا میل نمود، بهنر است که آنچه را از سفره می ریزد، برای حیوانات بگذارد.
ل.دست کشیدن از خوردن غذا،پیش از سیر شدنِ کامل ودر حالی که قدری از اشتها باقی است.
بخش دوم.اموری که هنگام غذا خوردن ،ترک آنها شایسته است، و آنها عبارت اند از:
الف.زیاده روی در کیفیّت و کمیّت خوراک.
ب.نکوهش غذایی که نسبت به آن بی میل است.
ج.دمیدن در غذا.
د.خوردن با دست چپ.
ه.خوردن با یک انگشت یا دو انگشت.
و.بلند آروغ زدن.
ز.پاک کردن زیاد استخوان ها.
ح.آب خوردن در میان غذا.
ط.آب خوردن،پس از خوردن گوشت.
ی.خوردن، در حال سیری.
بخش سوم.حالاتی که غذا خوردن در آنها نکوهیده است.
در اسلام،به طور کلّی، میل کردن غذا در حالات غیره بهداشتی،یا به شیوۀ غیر
اخلاقی(مانند:غذا خوردن به شیوۀ متکبّران)و یا به گونه ای که عرف جامعه بر نمی تابد،نکوهیده است وآنچه در روایات این بخش آمده است.
بخش چهارم.توصیه به هم غذا شدن با دیگران.
در روایات اسلامی،غذا خوردن به تنهایی،مذموم شناخته شده وتوصیه شده که انسان هر قدر می تواند،دیگران رادرغذای خود سهیم نماید.نیز غذا خوردن با خانواده،خدمت گزاران ویتیمان،موردتأکیدقرار گرفته است.
آدابی که رعایت آنها به هنگام غذا خوردن با دیگران،ضروری است،عبارت اند از:
الف.خوردن از قسمت جلوی خود.
ب.خوردن از اطراف ظرف و نه از وسط آن، در جایی که غذا برای همگان آماده شده است.
ج.نگاه نکردن به لقمۀ دیگران.
د.رعایت حقوق دیگران در آنچه بر سر سفره است.
ه.آغاز شدن غذا خوردن به وسیلۀ صاحب سفره یا بهترین شخص حاضر برسر سفره.
و.ادامه دادن صاحب سفره به خوردن،تا سیرشدن همۀ کسانی که بر سر سفره نشسته اند.
ز.بلند شدن از سر سفره،قبل از برچیدن آن.
نُه.آداب پایان غذا و برچیدن سفره
پایان غذا خوردن همانند آغاز آن،آدابی دارد که رعایت آنها برای سلامت جسم و جان،سودمند است.این آداب رابه آداب عرفانی،اجتماعی و بهداشتی می توان
تقسیم کرد:
الف.آداب عرفانی،عبارت اند از:سپاس گزاری از ولی نعمت حقیقی(که خداوند متعال است)و دعا کردن برای برکت یافتن روزی.
ب.آداب اجتماعی،عبارت اند از:یادآوری گرسنگان و مسئولیّتی که افراد سیر در برابر آنان دارند،و اقدام جهتت کاستن فقر و گرسنگی از جامعه در حدّ توان.
ج.آداب بهداشتی،عبارت اند از:شستن دست ها،خلال کردن ومسواک زدن دندان ها، تمیز کردن آنچه زیر سفره ریخته است،مقداری استراحت برپشت،ونخوابیدن بلافاصله پس از خوردن غذا.
ده.آداب خوردن گوشت و میوه
خوردن گوشت و میوه از منظر روایات اسلامی، آداب ویژهای دارد که اجمالا" به آنها اشاره می کنیم:
یکم.آداب خوردن گوشت
الف.انتخاب گوشت جلوی بدن،بویژه سردست.
ب.شستن گوشت،قبل از پختن.
ج .تکه تکه کردن گوشت به وسیلۀ دندان به هنگام خوردن و تکه نکردن آن با چاقو.
د.نخوردن گوشت خشکیدۀ نمک سود.
ه.نخوردن گوشت خام.
و.خوردن گوشت،سه روز یک بار،یاهفته ای یک بار،و ترک نکردن آن برای حدّاکثر چهل روز،و پرهیز از خوردن آن در هر روز.
ز.پرهیز از پاک کردن کامل استخوان و خوردن مغز قلم.
دوم.آداب خوردن میوه
الف.شستن میوه با آب.
ب.یاد خدا به هنگام خوردن آن.
ج.خواندن دعای ویژه به هنگام دیدن میوۀ نوبَر.
د.خوردن میوه در آغاز فصل آن،و نخوردن آن در اواخر فصلش.
ه.خوردن میوه با پوست آن.

کلام حق به روایت تصویر



























فاطمه(س) در آخرین لحظات عمرش....

وصایای فاطمه (س) به طور پراکنده و غیر منظم در روایات و تواریخ نقل شده و همچنین کسانی را که فاطمه به آنها وصیت کرد، و اینکه آیا وصایای او شفاهی بوده یا کتبی، و یا مقداری شفاهی و مقداری کتبی، و به هر صورت موضوعات مورد بحث در این باره به گونه‏های پراکنده و مختلفی نقل شده که ما ناچاریم آنها را قسمت‏بندی‏کرده و هر موردی را جداگانه مورد بحث قرار دهیم: ام ایمن، اسماء، سلمی...بجز امیر المؤمنین (ع) که نامش در وصایای فاطمه (ع) زیاد دیده می‏شود نام این سه بانوی محترمه، یعنی ام ایمن و اسماء و سلمی همسر ابی رافع نیز در روایات آمده است.
ام ایمن همان بانوی فداکار و با ایمانی است که قبل از این نامش ذکر شد و کسی بود که به صدق مدعای فاطمه شهادت داد، و طبق روایات پیغمبر درباره‏اش فرمود «او زنی است از اهل بهشت...» و او در خانه پیغمبر و خدیجه زندگی می‏کرد و پس از آن نیز به مدینه هجرت کرد و به خانه اسامه رفت و پس از او نیز در خدمت اهل بیت پیغمبر انجام وظیفه می‏کرد.
و اما اسماء بنت عمیس پس از آنکه شوهرش جعفر بن ابیطالب در جنگ موته به شهادت رسید به همسری ابوبکر در آمد و این جریان قبل از رحلت رسول خدا (ص) انجام شد، و از این رو برخی بعید دانسته‏اند که اسماء در جریان وصیت و شهادت و مراسم غسل و تدفین فاطمه (ع) حضور داشته باشد، و همان احتمالاتی را که در بخش چهارم و در مراسم ازدواج داده شد همانها را در اینجا ذکر کرده‏اند، اما به عقیده نگارنده این مطلب از همان حد استبعاد تجاوز نمی‏کند و دلیلی نداریم که اسماء به خانه فاطمه (ع) رفت و آمد نمی‏کرده و در مراسم مزبور حضور نداشته باشد، چون روایات در این باره از طریق شیعه و سنی بسیار نقل شده و احتمال تحریف و تصحیف در همه آنها بعید به نظر می‏رسد، گذشته از اینکه در خود همان روایات قسمتهایی هست که این مطلب را تایید می‏کند که اسماء با اینکه همسر ابوبکر بوده به خانه فاطمه (ع) رفت و آمد می‏کرده و در مراسم وصیت و غسل او حضور داشته است، مانند روایتی که مرحوم اربلی در کشف الغمه و دیگران از خود اسماء روایت کرده‏اند که چون فاطمه (ع) از دنیا رفت عایشه آمد و خواست‏به اتاق فاطمه (ع) برود، من مانع شده و نگذاردم وارد اتاق شود، عایشه ناراحت‏شد و به پدرش ابوبکر گفت: این زن «حبشیه‏» میان من و دختر پیغمبر حائل می‏شود و نمی‏گذارد من به اتاق او بروم! ابوبکر آمد و به من گفت: ای اسماء چرا نمی‏گذاری زنان پیغمبر به نزد فاطمه بروند؟ من گفتم: خود فاطمه دستور داده است کسی نزد جنازه او نرود (1)...
و در ترجمه «سلمی‏» نیز جزری در اسد الغابة گوید:
«سلمی‏» نام زنی است که خدمتکاری رسول خدا (ص) را می‏کرد، و او کنیز صفیه دختر عبد المطلب بود، و او همان زنی است که قابلگی فرزندان فاطمه دختر رسول خدا (ص) را به عهده داشت، و همچنین قابله ابراهیم فرزند رسول خدا (ص) بوده، و در ماجرای وفات فاطمه (ع) نیز در غسل دادن او به علی (ع) و اسماء کمک می‏کرد. (2)
و صاحب کتاب قاموس الرجال این مطلب را که سلمی کنیز صفیه بوده است صحیح نمی‏داند و گفته است: بلاذری در تحت عنوان «کنیزان پیغمبر» نام سلمی را ذکر کرده و گفته است پیغمبر او را آزاد کرد. (3)
نگارنده گوید: از پاره‏ای روایات چنین استفاده می‏شود که سلمی کنیز آمنه مادر رسول خدا (ص) بوده و پس از درگذشت آمنه به پیغمبر (ص) رسید، آن حضرت او را آزاد کرد و با مردی به نام ابو رافع ازدواج نمود و از او فرزندانی به دنیا آمد که یکی از آنها عبید الله بن ابی رافع کاتب و نویسنده علی بن ابیطالب (ع) بود.
به هر صورت درباره ام ایمن مطلبی در وصیتنامه نیست جز آنکه در روایات نام او آمده و اینکه فاطمه (ع) به او وصیت کرد، و یا اینکه به او که از همه زنان بیشتر مورد وثوق و یا نزدیکترین زن به فاطمه بود دستور داد علی (ع) را نزد او بخواند. (4)
در مورد سلمی نیز در چند حدیث آمده که سلمی گوید: هنگامی که فاطمه (ع) بیمار شد من از او پرستاری می‏کردم تا در یکی از روزها که علی (ع) برای انجام کاری‏از خانه بیرون رفت و فاطمه (ع) با اینکه حالش خوب بود به من فرمود: مادر! قدری آب غسل برای من حاضر کن، و من حاضر کردم و فاطمه برخاسته غسل کرد و سپس لباسهای نو خود را پوشید و به من دستور داد فرشی برای او در وسط اتاق بیندازم و روی آن خوابید و پاهای خود را به طرف قبله کشید و آن گاه دست‏خود را زیر گونه‏اش گذارده و فرمود: من اینک از دنیا می‏روم، و بدین ترتیب از دنیا رفت و من علی (ع) را خبر کردم...تا به آخر حدیث. (5)
و درباره اسماء بنت عمیس نیز در پاره‏ای از روایات آمده که گوید: فاطمه (ع) به من وصیت کرد کسی جز من و علی (ع) او را غسل ندهد، و من نیز هنگام غسل فاطمه طبق وصیتی که کرده بود به علی (ع) کمک کردم (6) و هر دو با هم جنازه را غسل دادیم.
در چند حدیث از طریق شیعه و اهل سنت آمده که اسماء گوید، فاطمه در هنگام وفات خود به من فرمود: مادر جان! من از این وضعی که درباره حمل جنازه زنها مرسوم است‏شرم می‏کنم و خوش ندارم که جنازه زنان را روی تخته‏ای می‏گذارند و پارچه‏ای روی آن می‏اندازند و پستی و بلندیهای بدن او برای بیننده آشکار است.
اسماء گوید: بدو عرض کردم: من چیزی را که در حبشه دیده‏ام هم اکنون ترتیب داده نزد شما می‏آورم و نشانت می‏دهم، سپس چند عدد چوب تر و تختی را آورد و آن چوبها را خم کرده دو طرف آن را بر کنار تخت‏بست و چادری روی آن کشید، فاطمه (ع) که آن را دید خوشحال شد و تبسم کرد، اسماء گوید: من از روزی که رسول خدا (ص) از دنیا رفته بود تا به آن روز تبسم بر لبان دختر پیغمبر ندیده بودم. (7) در روایتی است که فرمود: چه چیز خوب و نیکویی است که بدان وسیله جنازه زن‏از مرد تشخیص داده نمی‏شود، (8) و در حدیثی است که فرمود:
«اصنعی لی مثله استرینی سترک الله من النار» (9).
[برای من نیز یک چنین چیزی درست کن، و مرا مستور کن، خدایت از آتش دوزخ مستور دارد (10).] و در احادیث دیگری نیز نام اسماء آمده که ان شاء الله در صفحات آینده در ضمن داستان شهادت فاطمه (ع) خواهید خواند.
و اما آنچه به علی (ع) وصیت کرداز جمله کرامات فاطمه (ع) که محدثین شیعه و اهل سنت روایت کرده‏اند این است که وی از مرگ خود خبر داد و روز و وقت آن را تعیین کرد چنانکه در روایات پیش از این نیز گذشت و در حدیثی است که وقتی به علی (ع) گفت: هنگام مرگ من رسیده! علی (ع) فرمود: ای دختر پیغمبر با اینکه وحی از ما قطع شده این خبر را از کجا دانستی؟
فاطمه پاسخ داد، هم اکنون خواب مختصری مرا فرا گرفت و رسول خدا (ص) را دیدم که به من فرمود: امشب نزد ما خواهی بود و من می‏دانم که او راست گفته و امروز روز آخر عمر من است. (11)
و در روایتی است که پس از آن به علی (ع) گفت: چیزهایی در دل دارم که می‏خواهم آنها را به تو وصیت کنم!
علی (ع) فرمود: ای دختر رسول خدا هر چه می‏خواهی بگو!
در این وقت علی (ع) کسانی را که در اتاق بودند بیرون کرد و نزدیک سر فاطمه (ع) نشست، آن گاه فاطمه به سخن آمده گفت:
ای پسر عمو هیچ گاه مرا دروغگو و خیانتکار ندیدی، و از وقتی با تو معاشرت داشته‏ام نافرمانی تو را نکرده‏ام!
علی (ع) در پاسخ او فرمود:
«معاذ الله انت اعلم بالله و ابر و اتقی و اکرم و اشد خوفا من الله من ان اوبخک بمخالفتی، قد عز علی مفارقتک و تفقدک الا انه امر لا بد منه...»
[پناه بر خدا! تو داناتر و نیکوکارتر و پرهیزکارتر و بزرگوارتر و نسبت‏به خدای تعالی بیمناکتر از آنی که من بخواهم تو را در مورد مخالفت و نافرمانی خود سرزنش کنم، و براستی مفارقت و دوری تو بر من بسیار ناگوار است جز آنکه چاره‏ای از آن نیست...]
آن گاه سخنان خود را ادامه داده فرمود:
به خدا مصیبت رحلت رسول خدا (ص) را برای من تجدید کردی و مرگ و فقدان تو بر من بسیار بزرگ است.
«فانا لله و انا الیه راجعون‏» !
آه! که چه مصیبت دردناک و جانسوز و غم انگیزی است! مصیبتی که به خدا سوگند جبران پذیر نخواهد بود!
دنباله حدیث این گونه است که در اینجا هر دو گریان شده و لختی گریستند آن گاه علی (ع) سر فاطمه را برداشته به سینه چسبانید و بدو فرمود: هر وصیتی داری بنما که من آن را انجام خواهم داد.
فاطمه عرض کرد: خدایت پاداش نیک دهد ای پسر عموی رسول خدا، نخستین وصیت من آن است که پس از من «امامه‏» دختر خواهرم را به ازدواج خویش در آوری چون او نسبت‏به فرزندان من همانند خودم مهربان است، و مردان نیز ناچارند همسری از زنان داشته باشند.
و از جمله عرض کرد: وصیت دیگر من آن است که احدی از این مردم که به من ستم کرده و حق مرا گرفتند در تشییع جنازه من و دیگر مراسم آن حاضر نشوند زیرا اینان دشمن من و دشمن رسول خدا هستند، و مبادا بگذاری یکی از آنها و یا پیروان آنها بر جنازه‏ام نماز بگذارند...
مرا شب هنگام در آن وقتی که دیده‏ها همگی خواب رفته‏اند دفن کن (12) ؟
و در نقلی هم آمده که فاطمه (ع) وصایای خود را در رقعه‏ای نوشته و زیر سرش نهاده بود و چون از دنیا رفت، علی (ع) آن رقعه را بیرون آورد و جملات زیر را در آن مشاهده کرد:
«بسم الله الرحمن الرحیم، هذا ما اوصت‏به فاطمة بنت رسول الله، اوصت و هی تشهد ان لا اله الا الله، و ان محمدا عبده و رسوله، و ان الجنة حق و النار حق، و ان الساعة آتیة لا ریب فیها، و ان الله یبعث من فی القبور.
«یا علی انا فاطمة بنت محمد زوجنی الله منک لاکون لک فی الدنیا و الآخرة، انت اولی بی من غیری، حنطنی و غسلنی و کفنی باللیل، و صل علی و ادفنی باللیل و لا تعلم احدا، و استودعک الله و اقرء علی ولدی السلام الی یوم القیامة‏» (13).
[به نام خدای بخشاینده و مهربان، این است آنچه دختر رسول خدا بدان وصیت می‏کند، و این وصیت را در حالی می‏کند که گواهی می‏دهد معبودی جز خدای یکتا نیست، و گواهی می‏دهد محمد بنده و رسول اوست، و گواهی می‏دهد که بهشت‏حق است، و جهنم حق است، و قیامت‏خواهد آمد و هیچ گونه شکی در آن نیست، و گواهی می‏دهد که خدای تعالی هر کس را که در گورهاست مبعوث و زنده خواهد کرد.
ای علی منم فاطمه دختر محمد که خدای تعالی مرا به ازدواج تو در آورد تا در دنیا و آخرت از آن تو باشم، و تو در انجام کارهای من سزاوارتر از دیگران هستی!
کار حنوط و غسل و کفن مرا در شب انجام ده، و بر من نماز بخوان و شبانه مرا دفن کن، و کسی را خبر نکن، تو را به خدا می‏سپارم، و بر فرزندان خود تا روز قیامت‏سلام می‏رسانم (14)! ] در نقلی که از مجالس مفید و امالی شیخ رحمة الله علیهما آمده در حدیثی از امام حسین روایت‏شده چنین است که چون فاطمه دختر رسول خدا (ص) بیمار شد به علی وصیت کرد که وضع حال او را پنهان دارد، و حتی از بیماری او کسی را با خبر نکند، و علی (ع) نیز این کار را کرد، و خودش شخصا پرستاری فاطمه (ع) را به عهده گرفت، و احیانا اسماء بنت عمیس نیز او را کمک می‏داد، آن هم به طور پنهانی، و چون هنگام وفات و رحلت او شد به علی (ع) وصیت کرد کارهای پس از مرگ او را خود انجام دهد، و شبانه او را دفن کند و جای قبر او را نیز پنهان و مخفی کند که اثری از قبر او معلوم نباشد (15).
و از کتاب دلایل طبری از امام باقر (ع) نقل شده که فرمود: فاطمه وصیت کرد از مال خودش به زنان پیغمبر و زنان بنی‏هاشم، به هر کدام دوازده وقیه بدهند، و به «امامه‏» دختر ابی العاص (خواهر زاده فاطمه (ع) نیز همین مقدار بدهند.
و در حدیث دیگری که از زید بن علی (ع) روایت کرده فرمود: فاطمه (ع) مال خود را بر بنی‏هاشم و فرزندان عبد المطلب بخشید و علی (ع) این کار را کرد و به دیگران نیز داد (16).
و بر طبق روایت کشف الغمه از امام باقر (ع) فاطمه وصیت فرمود: حوائط هفت گانه در دست علی (ع) باشد، و پس از او به حسن (ع) و پس از او به حسین (ع) برسد، و پس از درگذشت وی در دست‏بزرگترین فرزندان او قرار گیرد، و متن این وصیت‏نامه به خط امیر المؤمنین (ع) نوشته شده بود و مقداد بن اسود و زبیر بن عوام آن را گواهی کرده بودند.
نگارنده گوید: «حوائط‏» جمع حائط و به معنای باغ و یا بستانی است که اطراف آن را دیوار کشیده باشند، و بر طبق روایات «حوائط‏» فاطمه (ع) عبارت از هفت‏باغ بوده به نامهای «مبیت، عواف، دلال، حسنی، برقه، صافیه، مشربه‏» که اینها غیر از فدک بوده و پیغمبر اکرم آنها را برای فاطمه (ع) وقف کرد، و بعدا نیز به صورت موقوفه فرزندان‏فاطمه (ع) در آمد، و برخی احتمال داده‏اند که این «حوائط هفتگانه‏» همان است که در برخی از روایات به نام «عوالی‏» ذکر شده، و اینها باغهایی بود که از «مخیریق‏» یهودی به رسول خدا (ص) رسیده بود، و مخیریق کسی است که در واقعه جنگ احد، مسلمان شد، و همان روز در میدان جنگ به شهادت رسید، و هنگامی که خواست‏به میدان برود فریاد زد: شاهد باشید که من مسلمان شده‏ام و اگر در این جنگ کشته شدم تمام دارایی من متعلق به رسول خداست.
و از تواریخ و روایات به دست نمی‏آید که آیا این باغهای هفتگانه در اختیار فاطمه (ع) بوده، یا مانند فدک، آنها را نیز ابوبکر به غصب گرفته بود، اما بعید نیست اگر این روایت معتبر باشد چنین استنباط می‏شود که باغهای مزبور در دست آن حضرت بوده که تولیت آن را به علی (ع) واگذار کرده و روی آن وصیت نموده است، اگر چه برخی گفته‏اند:
این باغهای هفتگانه همان صدقاتی است که عمر در زمان خلافت‏خود به علی (ع) واگذار کرد، و ابوبکر اینها را نیز مانند فدک از فاطمه اطهر گرفت.
باری بازگردیم به دنباله وصیت: در برخی از نقلهای غیر معتبر نیز آمده که فاطمه (س) از جمله وصیتهایی که به علی (ع) کرد این بود:
«یا ابن عم انی اجد الموت الذی لابد و لا محیص عنه، و انا اعلم انک بعدی لا تصبر علی قلة التزویج فان انت تزوجت امراة اجعل لها یوما و لیلة، و اجعل لاولادی یوما و لیلة، یا ابا الحسن و لا تصح فی وجوههما فیصبحان یتیمین غریبین منکسرین فانهما بالامس فقدا جدهما و الیوم یفقدان امهما، فالویل لامة تقتلهما و تبغضهما
ثم انشات تقول:
ابکنی ان بکیت‏یا خیر هاد و اسبل الدمع فهو یوم الفراق یا قرین البتول اوصیک با لنسل فقد اصبحا حلیف اشتیاق ابکنی و ابک للیتامی و لا تنس قتیل العدی بطف العراق فارقوا فاصبحوا یتامی حیاری فاخلفوا الله فهو یوم الفراق
و سخنان دیگری که چون به نظر نگارنده چندان معتبر نیامد از ترجمه و نقل‏قسمتهای دیگر خودداری شد.
ضمنا در پاره‏ای از روایات آمده که فاطمه (ع) پیش از آنکه از دنیا برود غسل کرد و جامه نو خود را پوشید و به سلمی، همسر ابی رافع، فرمود: من غسل کرده‏ام کسی بدن مرا برهنه نکند (17).
ولی برای توضیح باید بدانید که منظور از این روایات - چنانکه مرحوم مجلسی و دیگران گفته‏اند - نه آن است که مرا بدون غسل دفن کنید، زیرا مسئله غسل میت‏یکی از واجباتی است که باید در مورد هر میت مسلمانی انجام شود و استثنایی نخورده جز در مورد شهیدی که در میدان جنگ کشته شود آن هم با شرایط و خصوصیاتی که در کتابهای فقهی ذکر شده است، و از آن سو بر طبق روایات مشهور و زیادی که هست می‏دانیم که علی (ع) به کمک اسماء بدن فاطمه را شبانه غسل داد.
بلکه منظور آن بوده که بدن من پاک است و نیازی به شستشو و بیرون آوردن جامه برای غسل نیست، و به همین خاطر نیز بود که بر طبق روایات دیگری که بعدا ذکر خواهد شد، علی (ع) بدن فاطمه را از زیر پیراهن غسل داد، و این وصیت همسرش را نیز - که ظاهرا انگیزه‏ای جز پوشش و حفاظت زیادتر بدن از اینکه در معرض دید قرار گیرد نداشت - انجام داد.
اگر چه برخی خواسته‏اند بگویند: ممکن است این وصیت روی علاقه شدیدی که فاطمه (ع) به شوهر عزیزش داشت صادر شده و جنبه عاطفی داشته با این توضیح که چون فاطمه تا زنده بود سعی کرد تا بازوی متورم و پهلوی ضرب دیده و بدن کبود و کتک خورده‏اش را علی (ع) نبیند و تاثر شوهر بزرگوارش را زیادتر نکند، اما وقتی وصیت کرد که علی (ع) بدن او را غسل دهد و اساسا نمی‏خواست دیگری متصدی این کار شود، به این فکر افتاد که خواه ناخواه در وقت غسل چشم علی (ع) به بازو و پهلو و بدن او خواهد افتاد و تاثر او را چند برابر خواهد کرد، از این رو این کار را کرد و این قسمت را نیز در وصیت‏خود ضمیمه نمود و بلکه احتمال داده‏اند اصرار به اینکه در شب او را غسل دهد نیز روی همین خاطر بود که گذشته از اینکه بدن او را نبیندصورت کبود و نیلی او را نیز مشاهده نکند...و داغی بر داغهای دل علی (ع) افزوده نشود.!
و به هر صورت یکی از دو جهت ذکر شده بالا می‏تواند انگیزه و علت این وصیت‏باشد، نه آنکه می‏خواست اصلا او را غسل ندهند و بدون غسل دفن کنند تا آن وقت این بحث پیش نیاید که اولا این چه دستوری بود؟ و ثانیا چرا علی (ع) به این وصیت عمل نکرد و بدن فاطمه را غسل داد!
پی‏نوشت‏ها:
1. کشف الغمه، ج 2، ص 130، استیعاب، ج 2، ص 752.روایات زیادی که به همین نحو از طریق اهل سنت آمده و به تفصیل در احقاق الحق، ج 10، صص 470 به بعد نقل شده.
2. اسد الغابة، ج 5، ص 478.
3. قاموس الرجال، ج 10، ص 456.
4. بحارالانوار، ج 43، صص 181 و 204.
5. همان، صص 172، 183 و 188، کشف الغمه، ج 2، ص 127.
6. بحار الانوار، ج 43، صص 184 و 189، کشف الغمه، ج 2، صص 126 و 130.
7. احقاق الحق، ج 10، ص 474، بحار الانوار، ج 43، صص 189 و 213، ضمنا دوستان حضرت زهرا و بانوانی که ادعای پیروی و شیعه‏گری بانوی عظمای اسلام را دارند خوب روی این قسمت‏حدیث دقت کنند و شدت علاقه فاطمه را به حجاب و پوشش بدن زن حتی پس از مرگ ببینند و تا آنجا که می‏توانند این هدف را در زندگی خود و دیگران تعقیب نموده و این برنامه را در خانه و خانواده‏ها پیاده کنند، تا روی دیدار و ملاقات شفیعه محشر را در آن روز وانفسا داشته و مشمول و شایسته شفاعت او گردند ان شاء الله!
8. کشف الغمه، ج 2، ص 130، استیعاب، ج 2، ص 752.
9. بحار الانوار، ج 43، ص 213.
10. و در برخی از روایات نیز این گونه است که فاطمه (ع) به علی وصیت کرد که چنین نعش و تابوتی برای او ترتیب دهد و بدو گفت: فرشتگان صورت آن را برای من درست کردند، و ظاهرا از نظر تواریخ مسلم است که اولین تابوتی را که در اسلام بدین صورت درست کردند همان بود که برای فاطمه (ع) ترتیب دادند.
11. همان، ص 179.
12. بحار الانوار، ج 43، صص 192- 191.
13. همان، ص 214.
14. همان، ص 214.
15. همان، ص 211.
16. همان، ص 218.
17. همان، صص 172 و 183 و 187.

برگرفته از کتاب: زندگانی حضرت فاطمه زهرا سلام‏الله‏علیها ص 220(رسولی محلاتی)

چشم زخم در نگرش قرآن

در فرهنگ ملل مختلف و قومیت های گوناگون یک کشور،اعتقادات بسیاری رواج دارد که گاهی در بیان علمی نیز توجیه پذیر است،اما گاهی اوقات هم عقاید خاصی نسل به نسل در میان افراد یک قوم یا جامعه رشد پیدا میکند که پشتوانه ی علمی و دقیق ندارد و چه بسا برخواسته از تعصبات خاص آن جامعه و مردم است.
"چشم زخم" کلمه ی چندان غریبی در کشورمان نیست و قطعا به گوش خیلی از شما آشناست و در بسیاری از خانواده ها نیز موضوع مهمی به شمار می آید؛به همین دلیل بر آن شدم تا در این مورد مقاله ی جالبی که خودم قبلا آنرا مطالعه کرده ام،در وبلاگم قرار دهم تا شما هم با نگرش قرآن به این موضوع آشنا گردید.

توانمنديهاي فوق العاده انسان
واقعيت سحر و جادوگري امري پذيرفته شده در بينش و نگرش قرآني است. جادوگري به مفهوم واقعي آن به معناي تصرف خارق العاده و بيرون از دايره امور طبيعي است. انسان به جهت خليفه الله بودن و تعليم اسمايي، از توانمندي ها و ظرفيت هاي بسياري برخوردار است كه فراتر از هر موجودي است؛ زيرا تعليم وآموزش همه نام هاي الهي كه در آيه 30 سوره بقره بدان اشاره شده به معناي آن است كه انسان از نظر ماهيت و ذات، آفريده اي است كه از همه صفات و اسمايي كه خداوند به او تعليم داده برخوردار مي باشد. اين ظرفيت و توانمندي شامل امور عادي و غير عادي مي شود. از آن دسته توانمندي ها مي توان به خلاقيت وآفريدگاري و ربوبيت طولي اشاره كرد. يكي از اين توانمندي ها و ظرفيت ها كه به تعليم و جعل اسمايي در ذات و ماهيت انسان سرشته و به وديعت نهاده شده است تصرفات فرامادي و فرا فيزيك و قوانين طبيعي است. اين دسته از ظرفيت ها و توانمندي ها به يقين فراتر از توانمندي هاي هر آفريده ديگر از جنيان و فرشتگان است تا بتواند به عنوان خلافت الهي آنان را مديريت و تدبير و ربوبيت نمايد و هر يك را به كمال لايق و شايسته شان برساند. از اين رو همه فرشتگان و جنيان در برابر انسان، سجده كرده و اطاعت و فرمانبرداري وي را پذيرفته اند تا تحت مديريت او به كمال خويش دست يابند. هر چند كه به ظاهر و در مقام تشريع، ابليس كه از جنيان و بزرگ ايشان بود از اين كار سرباز زد و تمرد و عصيان نمود و خود را به علت مايه و سازه جنسي خويش برتر ديد و گفت كه از آتش و جنس برتر است ولي با اين همه، وي نيز به حكم تكوين وامر الهي، مسخر انسان و تحت ولايت و خلافت الهي انسان مي باشد. بنابراين تنها كاري كه به عنوان دشمن آشكار مي تواند انجام دهد وسوسه است و هيچ گونه تصرف فراتر از آن نخواهد داشت و تنها كساني كه ولايت و خلافت او را مي پذيرند تحت سلطه وي در مي آيند و از اوليايش به شمار مي روند. از اين رو ابليس در رستاخيز، خطاب به دوستان و اولياي خويش مي گويد: فلاتلوموني و لوموا انفسكم؛ مرا سرزنش نكنيد و خود را سرزنش كنيد؛ زيرا تنها شما را وسوسه كردم و شما خود مطيع و فرمانبرم شديد. به هر حال طبيعت و ذات انسان به گونه اي است كه داراي ظرفيت و توانمندي هاي بسياري مي باشد كه يكي از آن ها تصرف در فرآماده و ايجاد امور خارق العاده و فرا طبيعي و فيزيك است. البته برخي به جهت شرايط اعتدالي زيست محيطي و وراثتي در كودكي نيز ممكن است به اين ظرفيت و توانمندي به شكل فعليت ضعيف دست يابند و يا با آموزش مي توانند خود را به اين فعليت برسانند. اين توانمندي انسان مانند بسياري ديگر از توانمندي ها به صورت قوه و توانايي در ذات انسان وجود دارد و مي توان در يك فرآيند تعليمي و تربيتي و آموزشي و پرورشي به فعليت رساند و از آن بهره برد.




توانايي انسان براي سحر و جادو
انسان ها به طور طبيعي توانايي اعمالي را دارند كه از آن به سحر و جادو ياد مي شود. برخي اين توانمندي را به شكل اعتدالي زيست محيطي و وراثتي به ارث مي برند و در كودكي و خردسالي مي توانند از آن بهره گيرند. برخي ديگر نيز با آموزش و پرورش نفس خويش مي توانند آن را فعليت بخشيده و در فراماده و فرا طبيعت و يا در ماده و طبيعت با اين توانايي فرامادي خويش تصرف نمايند. در حقيقت اين توانايي با توجه به اسباب مختلف مانند آموزش و پرورش و قدرت و توانايي ذاتي روحي و رواني شخص متفاوت و از درجات متنوعي برخوردار مي باشد. از اين رو برخي ها توانايي تصرفاتي چون ايجاد كردن را دارا مي باشند و مي توانند ميوه و يا خوراكي را ايجاد و خلق كنند و يا مي توانند در رفتار و كردار ديگري تاثيرگذار باشند و دل و قلب كسي را به سوي خويش و يا ديگري متمايل سازند و يا زمينه انزجار و بيزاري را فراهم آورند.ابزارهاي سحر و جادو و روش هاي آن نيز به نسبت توانايي شخصي متفاوت و متعدد است. از اين رو برخي تنها در روح و روان و برخي در جسم تصرف مي كنند و يا اين كه برخي تنها از راه چشم و برخي ديگر از راه دست و يا ابزارهاي ديگر مي توانند تصرف نمايند.يكي از معروف ترين نوع جادوگري و تصرف ها، تصرف از راه چشم است كه در اصطلاح فارسي از آن به چشم زخم ياد مي شود و دارندگان چنين توانايي را برخي بديمن و شوم چشم مي شمارند. در اين نوشتار تنها اين نوع از سحر و جادو و تصرف فرامادي مورد تحليل و تجزيه قرار مي گيرد. چشم، يكي از نشانه هاي خدا
چشم كه در آموزه هاي قرآني از آن به عين و بصر و راي و نظر تعبير مي شود گاه به ابزار و گاه به نوع كنش و واكنش آن اشاره دارد. «عين» نام ابزار ديدن و رويت و نظر است. خداوند آفرينش چشم براي انسان را يكي از آيات الهي مي داند (انعام آيه 46 و يونس آيه 31 و آيات ديگر) چشم به عنوان ابزار ديدن و نگريستن، ابزاري است كه با اتكا به روح انسان توانايي ديدن مي يابد. به اين معنا كه روح انساني است كه در حقيقت از دريچه و ابزار چشم مي نگرد و مي بيند. (سجده آيه 9) از اين رو ميان چشم و روح ارتباط بسيار تنگاتنگي وجود دارد و اين روح انساني و نفس اوست كه چشم را مديريت مي كند. اين گونه است كه روح انساني براي درك و شناخت خود و جهان و ادراك موقعيت خويش در هستي و بهره گيري از نعمت هاي خداوندي در راستاي تكامل خويش، از ابزار چشم بهره مي گيرد. (بقره آيه7و 171 و اعراف آيه 179 و ده ها آيه ديگر).خداوند اين ابزار را به انسان داده است تا با تامل در جهان آفرينش شناخت كاملي از خود و خدا به دست آورد و زمينه عبوديت خداوندي را در نهاد خود فراهم سازد و تقويت نمايد و با پرستش خداوند و شكر نعمت، گام در راه تكامل تا قاب قوسين او ادني (نجم آيه 9) بردارد. اين توانايي ديدن و آگاهي و شناخت از موقعيت خود و خدا و جهان، از همان روزهاي آغازين تولد آغاز و در يك فرآيند طبيعي به تكامل مي رسد. (نحل آيه 78)در گزارش قرآن به اين نكته اشاره شده كه جنيان نيز همانند انسان ها از چشم برخوردارند (اعراف آيه 179) با اين تفاوت كه چشمان جنيان از يك قابليت بيش تري نيز برخوردار مي باشد و در حالت عادي مي توانند انسان ها را بنگرند ولي انسان تنها زماني كه خود را تعالي بخشيد و از چشم برزخي بهره مند شد مي تواند عالم مثال منفصل را بنگرد كه منطقه زيست جنيان در دنياست. از اين رو خداوند به بشر هشدار مي دهد كه جنيان و ابليس مي توانند شما را در حالت عادي بنگرند ولي شما از چنين توانايي برخوردار نمي باشيد پس مواظب باشيد از اين ضعف و سستي شما سوءاستفاده نكنند و شما را وسوسه و گمراه نسازند.
ارتباط روح و چشم
چشم انسان از آن جايي كه تحت تاثير مستقيم روح و جان انساني كار مي كند و به يك معنا با نفس و روان آدمي مرتبط است حركات آن نيز تحت تاثير جان و روان قرار مي گيرد. از اين رو انسان هايي كه در حالت ترس روحي و رواني قرار مي گيرند چشماني خيره پيدا مي كنند و يا چشمانشان به حركت در مي آيد.در حقيقت حركت غيرعادي چشم متاثر از حالت رواني و دروني انسان انجام مي شود. ترس موجب مي شود چشمان به طور غيرعادي به حركت درآيد. (احزاب آيه 19) گاه نيز اتفاق مي افتد كه چشم با ديدن چيزهايي چنان روح را تحت تأثير قرار مي دهد كه امكان مهار حركات ساير اعضا براي جان و روان آدمي فراهم نمي شود. در داستان يوسف (ع) و زنان اشراف چنين موقعيت براي زنان اشراف پديد مي آيد و آنان تحت تاثير جمال و زيبايي شگفت انگيز فرابشري يوسف، دست خويش را مي برند. (يوسف آيه 31) اين نشان مي دهد كه چشم انساني موجب مي شود تا هم خود تحت تأثير روح، حركات و رفتارهاي غيرعادي و غيرمهار شده انجام دهد و هم مي تواند ابزاري براي تحت تاثير قرار دادن روح آدمي شود تا مهار و كنترل ساير اعضا را از دست دهد. اين بدان معناست كه ميان روح انساني و چشم ارتباط بسيار حساس و ظريفي وجود دارد.

سحر چشم
گفته شد كه سحر و جادو از توانمندي هاي ذاتي بشر است و انسان ها مي توانند به اعتدال ذاتي و غير اكتسابي به اين توانايي به صورت فعلي دست يابند و يا با آموزش و پرورش، استعداد و توانمندي ذاتي خويش را در اين زمينه آشكار سازند.در داستاني كه قرآن درباره مردم بابل ميانرودان گزارش مي كند به مساله وجود سحر و تعليم آن به كمك دو فرشته الهي به نام هاروت و ماروت اشاره مي نمايد. در اين داستان كه در سوره بقره آمده به خوبي تبيين و تحليل مي گردد كه سحر و جادو قابل تعليم و آموزش است و كاركردهاي بسياري دارد و مي تواند امري مثبت و سازنده و يا منفي و زيانبار باشد.در اين جا هدف آن نيست كه علت اين كه چرا دو فرشته مامور مي شوند در بابل به مردم سحر و جادوگري بياموزند تبيين شود؛ زيرا اين خود نوشتار و تحقيقي ديگر را مي طلبد. اما اين نكته در اين گزارش و تحليل به روشني ظاهر مي شود كه انسان اين استعداد و توانمندي را به طور ذاتي دارا مي باشد كه از عناصر فرامادي استفاده كند و يا ابزارهاي مادي را در امور فرامادي به كار گيرد در مورد اخير مراد آن است كه شخص مي تواند از امور مادي چون چشم براي امري معنوي مانند محبت و دشمني بهره ببرد.در داستان سحر جادوگران مصري و مبارزه ايشان با حضرت موسي(ع) اين نكته مورد تاكيد قرار مي گيرد كه سحر مي تواند در چشم و تصرف در آن باشد. از اين رو نفوذ جادوي ساحران فرعوني در چشم بني اسرائيل بوده كه موجب وحشت ايشان مي شود. به اين معنا كه شخص مي تواند با اعمالي، در چشم شخص تصرف كند و تاثيرات آن را در جان و روحش ببيند. بنابراين با حركت طناب ها و ريسمان ها در چشمان مردمان تصرف شده و در جان ايشان وحشت و ترس افكنده مي شود. (اعراف آيه 116)كافران مكه نيز در برابر معجزات پيامبر(ص) مدعي بودند كه چشمانش در برابر مشاهده گشايش درهاي آسمان مسحور شدند و در حقيقت پيامبر در چشمان ايشان تصرف كرده تا نتوانند حقيقت و واقعيت را از خيال جدا كنند. (حجر آيه 14و 15)به هر حال شكي نيست كه انسان از توانايي خاص و خارق العاده اي برخوردار است كه موجبات تصرفات فرامادي و فراطبيعي را فراهم مي آورد. همين مساله و وجود كساني كه از اين توانايي برخوردار بودند موجب شده حتي معجزات پيامبران كه امري فراتر از سحر و جادو بوده و نشانه و آيتي بزرگ و غيرقابل انكار مي باشد از ديدگاه كافران به عنوان سحر و جادو برآورد و قلمداد شود. آنان پيامبران را به عنوان ساحران و نه پيامبران معرفي مي كردند. در آيات بسياري از قرآن به اين مسئله اشاره شده كه كافران دربرابر معجزات باهره پيامبران، ايشان را متهم به سحر و جادو مي كردند و هرگونه ارتباط اين معجزات را با خداوند انكار مي نمودند. اينها همه نشانه اي از وجود سحر و جادو و آثار و تأثيراتي بود كه درجامعه بشري وجود داشت و بسياري از مردم به ذاتي و يا با آموزش به آن دست يافته بودند.
چشم زخم
چنان كه گفته شد يكي از اقسام سحر و جادو، تصرفات چشم است كه اگر به گونه آسيب زا و زيانبار باشد از آن به چشم زخم ياد مي شود. چشم زخم به معناي آسيبي است كه چشم بد به كسي بزند. (فرهنگ فارسي ج1ص1290)قرآن در آيه 67 سوره يوسف به امكان وحقانيت چشم زخم اشاره مي كند. در اين آيه حضرت يعقوب(ع) به فرزندان خويش فرمان مي دهد كه هنگام ورود به مصر از يك دروازه شهر وارد آن نشوند و از آن جايي كه فرزندان ده گانه ايشان افرادي زيبا و تنومند و جوان بودند از ايشان مي خواهد براي در امان ماندن از چشم زخم مردم مصر از دروازه هاي متعدد وارد شوند تا به چشم نيايند. (الميزان ج11 ص218) بنابراين مي توان گفت كه چشم زخم امري پذيرفته شده در بينش و نگرش قرآني است.(مجمع البيان ج5 و 6 ص380)در حقيقت يعقوب(ع) از چشم زخم مصريان نسبت به فرزندانش دل نگران بود.هرچند كه آن حضرت(ع) براين نكته تأكيد مي ورزد كه قدرت انسان هاي داراي چشم زخم به گونه اي است كه او نمي تواند جلوي آنها را بگيرد مگر آن كه اراده الهي به اين تعلق گيرد كه چشم زخم مردم در ايشان اثر نگذارد.(يوسف67)مهم ترين آيه كه درباره چشم زخم بدان اشاره مي شود آيه 51 سوره قلم است كه درباره پيامبر گرامي(ص) آمده است. در اين آيه آمده كه كافران در تلاش بودند چشم زخمي به پيامبر(ص) برسانند. آنان كه از هر راهي تلاش مي كردند تا آن حضرت را بكشند و يا دعوتش را به تعطيلي بكشانند از ساحران و جادوگران بهره گرفتند تا اين كار را انجام دهند. از اين رو خداوند مي فرمايد: وان يكادالذين كفروا ليزلقونك بابصارهم لما سمعواالذكر و يقولون انه لمجنون.در اين آيه دليل آنان براي به كارگيري سحر و جادو و چشم زخم آن است كه پيامبر را مجنون و جن زده مي دانستند و اين زماني بود كه ذكر يعني قرآن را شنيده بودند و آن را شگفت انگيز مي يافتند. گمان بردن به اين كه كلام آدمي نيست و مي بايست كلام جنيان باشد و آنان هستند كه وي را به بند كشيده و از زبان محمد(ص) سخن مي گويند. باعث شد تا با به كارگيري سحر و چشم زخم، تلاش كنند وي را بكشند و يا آسيبي به او وارد سازند تا جن تسخيركننده نيز بميرد و يا برود.واژه زلق در لسان العرب به معناي لغزيدن است و زلق بابصار و لغزيدن به چشم يعني اين كه تو را با چشمانشان آزار رسانند و تو را از مقامي كه داري بلغزانند.(لسان العرب ج6ص70) اين مقام همان مسئله ذكر حكيم و قرآن عظيمي بود كه آنان را شگفت زده كرده بود و بهترين سخنوران و شاعران كافران در برابرش زانو به زمين زده بودند.
راه هاي مصونيت از چشم زخم
انسان ها به طور طبيعي نسبت به امور شگفت انگيز واكنش نشان مي دهند و ناخودآگاه در ديگري تصرف مي كنند. از اين رو گفته شده هنگام مواجهه با نعمت فراوان و يا برخورداري خود و يا ديگري از آن، از واژه ماشاءالله استفاده كنيد كه حوالت اين نعمت به خداست.اما براي رهايي از چشم زخم و يا مصونيت از آن در سوره يوسف آيه67 به مسئله توكل بر خدا اشاره و از مردمان خواسته شده تا از اين عامل براي پيشگيري از چشم زخم و در امان ماندن از آن استفاده كنند.در حقيقت انسان بايد به اين باور برسد كه تنهاخداوند در برابر اين قدرت هاي ماورايي و فرامادي مي تواند بايستد و او را نجات دهد و يا در امان نگه دارد.از ديگر روش هايي كه قرآن در همين آيه بدان اشاره مي كند پرهيز از كساني است كه داراي اين قدرت هستند و نيز استفاده از شيوه هايي است كه زمينه هاي چشم زخم را فراهم نمي آورد. ظاهر نشدن در برابر شور چشمان يكي از اين راه هاست.خواندن سوره معوذتين به ويژه سوره فلق يكي ديگر از شيوه هاي پيشگيري و درمان است. برخي گفته اند كه آيه من شر حاسد اذا حسد، شامل عائن يعني كسي كه با چشم آسيب مي رساند نيز مي شود؛ زيرا چشم زخم گاه از حسادت نفساني برمي خيزد. به اين معنا كه شخص هرگاه در ديگري نعمتي يافت و يا فراواني نعمتي را مشاهده كرد از روي حسادت مي كوشد تا آن نعمت از او سلب شود و با شورچشمي مي كوشد تا آن را از ميان بردارد.علامه طباطبايي در الميزان مي نويسد: چشم زخم نوعي از حسد نفساني است كه هنگام مشاهده چيزي كه در نظر شور چشم، زياد و تعجب انگيز است محقق مي شود. (الميزان ج20 ص393)اينها نمونه هايي از مسئله چشم زخم و چشم شور است كه در آيات قرآني مي توان ردگيري كرد. البته نمونه هاي ديگري هست كه براين نكته تأكيد مي كند ولي پرداختن به همه مباحث آن از حوصله اين نوشتار بيرون است.
متن اصلی مقاله:ازام البنين شاه منصوري(مرکز فرهنگ و معارف قرآن)

بررسی اجمالی نگرش اسلام به حوزه ی غنا و موسیقی

موسيقي در جهان امروز از جايگاه ويژه اي برخوردار است و کاربردهاي موسيقي در عرصه هاي مختلف فرهنگي و اجتماعي قابل کتمان نمي باشد.
بررسي موضوع موسيقي و حرمت غنا در اسلام موضوعي است که در ساليان اخير با گسترش صنايع صوتي و تصويري از اهميت افزون تري برخوردار گشته است.
سلسله مطالب ذيل سعي دارد تا ضمن بررسي معني، مفهوم و مصاديق غنا از منظر فقه اسلامي زواياي مختلف اين موضوع را مورد ارزيابي قرار دهد و به تبيين تفاوت هاي غناي مجاز و غير مجاز بپردازد.
هدف اصلي در نظام آفرينش حيات برپايه كمال و بالندگي است. براين اساس، نقش آفرين هستي در تدارك اين مقصود، بهترين ابزار انتقال را در خدمت بشر قرار داده تا براي دريافت هدايت و سوق او در طريق سعادت، به شايستگي، او را كفايت نمايد. اينجاست كه اهميت قوه سامعه و نيروي شنوائي به عنوان دريچه اي براي دريافت حقايق و پلي ارتباطي بين جهان بيرون و عالم درون، براي بشر روشن مي گردد. از طرفي عمده ترين مراكز اداره زندگي بشر در درون وي، يكي پايگاه تفكر و انديشه يعني «مغز» است كه تدبير زندگي به دست اوست و ديگري «قلب» است كه مركز رشد عواطف و احساسات و معني و پايگاه تبلور عشق و ايمان مي باشد و مجراي ورود به هر دوي اينها از طريق دو حس عظيم باصره و سامعه ممكن و مقدور مي گردد. لذا قصور نسبت به هركدام مسئوليت آور است وبه تعبير قرآن كريم
«ان السمع و البصر والفواد كل اولئك كان عنه مسوولا؛ همانا گوش و چشم و دل انسان هر يك مورد سؤال قرار مي گيرد.» (اسراء/36)
از ديدگاه روانشناسي قرآني گاه اين مجاري با تعاملات ناشايست رفتاري مسدود مي گردد و گاه عواملي موجب انبساط آن مي شود و به تبع قبض و بسط اين مجاري، انبساط و انقباض در روان انسان ايجاد مي گردد.
بنابر اين ممكن است يك شنيدني موجب سرور و نشاط و از سويي عامل بسط شكوفايي ذوق و قريحه در انسان گردد و به گونه اي كه چشم جان او را بگشايد و نغمه هاي ملكوتي را پذيرا شود آنگونه كه مادر عيسي زمزمه زيباي ملايك را مي شنيد، يا به تعبير قرآن كريم گاه يك نغمه الهي در درون بشر، مبدأ تحول و دگرگوني مي گردد به صورتي كه
«اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايماناً...» (انفال/2) يا «وجلت قلوبهم» و گاه آنچنان اين دريچه مسدود مي شود كه روح هرگونه انبساط و شادابي را از دست مي دهد و به قبض و كدورت مي گرايد، ديگر نه واجد ذوق است نه طالب رشد; بسط آن سطحي و قبضش دايمي، حظش از جمال ناقص و رضايت و بهره مندي او كاذب است، شوقش به لهو است و ميلش به لغو. اينها هستند كه موسيقي را به ابتذال مبدل مي سازند و از مسير حقيقي به انحراف مي كشانند.
آنان كه در برداشت از موسيقي هنر و انضباط نمي پذيرند، روح آنان توان صعود ندارد اينجاست كه تن به شبيه سازي و تشبهي ناموزون دست مي زند و از مواد افيوني و تخديري كمك مي گيرند تا لحظاتي جسم و نفس خود را از دست رنجهاي دنيوي رها سازند و در بي خيالي و غفلت به سر برند.
بشر از ابتدايي ترين زمان زندگي با موسيقي هاي طبيعي در متن خلقت مانوس بوده است، آهنگ مرغان خوش الحان، آب جويباران، ريزش آبشار، برخورد امواج با ساحل و... اولين آموزگار بشر درآموختن اين هنر بوده است.
انسان وقتي آواز پرندگان را شنيد مفتون نازك كاريها و ظرافت در طبيعت و شاهكارهاي آفرينش شد، در مقام تقليد و ترويج برآمد، ابتدا از صداي خويش استفاده كرد و سپس از ابزارهاي طبيعي چون ني و دميدن هوا در چوب توخالي، و بعد ساختن سازها و ابزارهاي مختلف موسيقي.
و اما امروز موسيقي مبين احساسات يك ملت است و سرود ملي هر كشوري متناسب با فرهنگش مي باشد، هنرهاي زيبا نماينده ذوق و روحيات ملل است. موسيقي زبان ادراكات و ترجمان دل است اگر مردم گرفتار آلام و مصايب زندگي شوند به قول مولوي در ني آنها آتش عشق مي افتد
بشنو از ني چون حكايت مي كند و زجدائي ها شكايت مي كند
اينجاست كه از اين هنر دو نوع برداشت مي شود.
اول: مفهوم عمومي آن كه شامل هر صدا و آهنگ موزوني است كه تأثير در روان آدمي دارد
دوم: مفهوم خاص موسيقي كه به انواع گوناگون تقسيم مي شود.
و به تعبير ديگر گاه موسيقي طبيعي و گاه موسيقي هنري و مصنوعي است، كه نوع دوم همان محصول دست بشر است كه گاه انسان را مي خنداند و گاه مي گرياند، گاه نشاط آور است و زماني انسان را در دنيايي از تخيل و پندار رها مي سازد.
بر اين اساس رسالت هنرمند بسيار قابل توجه است، او دو مسئوليت دارد (در برابر خود و در برابر مردم ) كه در هر زمينه اگر قصور ورزد مورد سوال قرار مي گيرد.
اگر آهنگ، روح سازندگي و بالندگي داشت و احساسات دروني و پسنديده را به ترسيم كشاند هم براي هنرمند و هم براي جامعه پيام دارد.
اما اگر حامل پيام ارزشي نبود، منشأ بطالت و بيهودگي و لهو و لغو و در نهايت انحراف و افسردگي فرد و جامعه است و به عنوان يكي از ابزارهاي استعمار و استثمار مورد استفاده قرار مي گيرد.
از اين رو در فرهنگ اسلامي موضوع موسيقي و غنا مورد توجه و داراي اهميتي خاص است.

منبع:چيت سازيان، مرتضي، موسيقي در اسلام

شهید و شهادت در قرآن و حدیث(2)

خصوصیات شهید هنگام شهادت و قبل از آن

در ادامه ی مبحثی که درباره ی دیدگاه قرآن و احادیث و روایات موجود در موضوع شهید و شهادت بیان کردیم، به ارائه ی روایاتی از پیامبر اکرم(ص) و ائمه ی اطهار (سلام الله علیهم) در باب خصوصیات شهید هنگام شهادت و قبل از آن و درجه ی شهدا، می پردازیم:




1. پیامبر(ص) فرمود: «بر سر شهید تاجی از وقار می گذارند که یک یاقوت آن بهتر است از دنیا و هر چه در آن است.»(التاج الجامع للاصول 335:4)
2. از رسول خدا (ص) :«شهید از حادثه ی کشته شدن هیچ نمی یابد مگر نظیر دردی که هر یک از شما هنگام گزیدگی حس می کنید.» (سنن الدارمی 205:2)
3. امام باقر (ع) فرمود: « کشته شدن در راه خدا هر گناهی را پاک می کند جز دین(قرض) را که هیچ کفاره ای ندارد جز آنکه پرداخت شود یا آنکه صاحبِ دِین ،خود ادا کند یا آنکه قرض دهنده ،آنرا ببخشد.» (الکافی 5: 94/6 ،الخصال 1: 12/42، علل الشرایع: 528/4، التهذیب 6: 184/5)
4. امام صادق (ع) فرمودند:«هر که در راه خدا کشته شود، خدا هیچ یک از گناهانش را به او نشان نمی دهد.»( الکافی 5: 54/6)
5. امام باقر (ع) فرمود: «اولین قطره از خون شهید، کفاره ی تمام گناهان اوست، مگر دِین که کفاره ی آن پرداخت آن است.»( الفقیه 3: 183/3688)
6. از رسول خدا (ص):« بهشت را دری است که باب مجاهدان نامیده می شود. مجاهدان به سوی این در می روند و برای آنان گشوده می شود. در حالیکه آنان شمشیرهای خود را حمایل کرده اند و همگی در آنجا جمع می شوند و فرشتگان بر آنها خوش آمد می گویند.» (الکافی 5: 2/2)
7. و از پیامبر اکرم(ص) نقل است که فرمودند:« شهیدان خدا در زمین ،امینان خدا در میان خلقِ او هستند، خواه کشته شده باشند خواه مرده باشند.» ( الجامع الصغیر 2: 80/4901)
ادامه دارد......
برگرفته از کتاب : شهید و شهادت در قرآن و حدیث(جواد عباسی)

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro
All rights reserved to : فکر نو